يلدا (شب چله) / جشن زایش مهر شاد باد

جشن‌های کهن ایران زمین/ دکتر کورش سالاری

يلدا(شب چله) مراسمي است كه در نخستين شب زمستان و بلندترين شب سال برپا مي‌شود، به باورهاي كهن آريايي در گرامي‌داشت ايزد مهر و در حقيقت شب يلدا شب زايش و تولد مهر است. در واقع شب يلدا به توتم ايران زمين بازمي‌گردد. معمولا هر سرزميني براي خود توتمي دارد به عنوان مثال توتم فرانسويان خروس، توتم روس‌ها خرس، توتم چيني‌ها اژدهاست اما توتم سرزمين ما ايران در هزاران سال پيش مهر (ميترا) بوده است. ايرانيان از دوران كهن به خورشيد به عنوان نمادي از نيكي كه در ستيز با ظلمت است، احترام مي‌گذاشتند. در شاهنامه فردوسي انوشه‌روان رستم به هنگام نيايش‌ به طرف خورشيد زانو مي‌زند و از آن طلب ياري مي‌كند.

نياكان ما كه زندگيشان بر پایه اقتصاد شباني، کشاورزی و دامپروری بود و تاثیرات آب و هوا برایشان بسیار با اهميت بودهبر اثر  مشاهده و تجربه، تغییرات مداوم شب و روز و فصل‌ها را درک کرده بودند، آنها تاثیر نور و تاریکی و گرما و سرما را بر زندگی‌شان می‌دیدند و از تاثیراتی که می‌گرفتند؛ به این نتیجه رسیده بودند كه كوتاهترين روز سال ٣٠ آذر است و از فرداي آن روز بلافاصله، روز‌ها کم‌کم طولانی‌تر شده و به این ترتیب آنها آخرین روز پاییز، بلندترین شب سال را جشن می‌گرفتند. ؛ يكي از افتخارات ايراني‌ها اين است كه ايرانيان هيچگاه در هيچ  دوراني بت‌پرست نبوده‌اند زيرا در ايران باستان اقتصاد شباني بوده و مردم دامدار و كشاورز بودند، اما اكثريت كشاورز بودند و چون ايران سرزميني كم آب مي‌باشد كاشت كشاورزان بيشتر به صورت ديم بوده است، بنابراين كشاورز و همه خانواده‌اش براي تامين معاششان چشمشان به آسمان بوده بنابراين همه خدايان ايرانيان از ديرباز آسماني بوده‌اند. 

مردمان سرزمين ايران با بيدار ماندن در شب یلدا، طلوع خورشيد و سپيده دم را انتظار مي‌كشند تا خود شاهد دميدن خورشيد باشند و آن را ستايش كنند. ايرانيان در كنار خانواده خويش با انواع ميوه‌هاي تر و خشكي كه در خوان يلدا دارند، شب را سپري مي‌كنند. اما وجود هندوانه يا انار در خوان يلدا به نمايندگي خورشيد الزام بوده است. رنگ سرخ خورشيد در شفق، خوردن میوه‌هایی كه قرمز است نیز نشانگر جاري شدن خون ايزد مهر در رگ‌هاست. در تيرگي شب، جمع شدن ايرانيان در خانه بزرگتر خانواده يا حضور كهنسالان  خانواده در اين شب به نماد كهنسالي خورشيد مي‌باشد؛ همين بزرگان بوده‌اند كه تاريخ شفاهي ايرانشهر را از نسلي به نسلي ديگر در گردهمایي‌ها  انتقال مي‌دادند، گويي كه حفظ و انتقال تاريخ شفاهي ايران مديون همين كهنسالان قوم بوده است. بدين‌ترتيب اين شب؛ شب آگاهي دادن به كودكان و نوجوانان از تجربيات و تاريخ گذشته ايران بوده است. همانطور كه گفته شد اين شب  با بيان روايت‌هاي تاريخي و شعرخواني توسط بزرگان خانواده همراه بوده است كه بعدها شاهنامه‌خوانی و فال حافظ به یکی دیگر از سرگرمی‌های اين شب اضافه شد.

در اين شب باشكوه ايرانيان باستان درخت سرو يا سندروسي را با نوارهاي نقره‌اي و طلايي تزئين مي‌كردند. البته اين رسم در حال حاضر به فراموشي سپرده شده است. ايرانيان اين درختان را به سبب سرسبزي هميشگي و پايداري در برابر اهريمن سرما همواره مي‌ستوده‌اند. در برخي روستاهاي يزد و كرمان برخي از مردم شب يلدا را تا سحرگاهان كه خروس سحري خروش برآورد، بيدار مي‌مانند و انتظار مي‌كشند كه شايد «قاصد قارون» با پشته هيزمي كه سكه‌هاي طلا در آن نهاده، در خانه آنان را بكوبد (همچون بابانوئل) و پشته را به آنان هديه دهد تا با هيزمش اجاق خود را گرم‌تر و با سكه‌هايش زندگي خود را نكوتر سازند. در باورهاي سنتي شب يلدا چيزي جز دعوت به روشني، نيكي، شادي و در كنار هم بودن نيست. اما چرا به اين شب باشكوه چله مي‌گويند؟

چله از چهل گرفته شده است، به دو بخش چله بزرگ و چله كوچك تقسيم مي‌شود. چله بزرگ از نخستين روز دي ماه شروع و تا ده بهمن پايان می‌یابد، پس از آن چله كوچك از يازده بهمن تا بيست اسفند ادامه مي‌يافت؛ به اين شب، شب چله مي‌گويند، زيرا از اين شب (٣٠آذر) تا ده بهمن جشن سده (چله بزرگ) كه براي ايرانيان بسيار با اهميت بوده ٤٠ روز باقي مانده است، شب چله از زمان ساسانيان به يلدا به معنی تولد و زايش که لغتی سریانی است، تغییر یافت و چون شب یلدا را با زايش مهر تطبیق می‌کرده‌اند، از این رو بدین نام نامیده‌اند.

افسانه يلدا

افسانه يلدا، ريشه تاريخي ندارد، بلكه داستاني است كه نياكان ما آن را در شب يلدا براي كوچكترهاي خانواده بازگو مي‌كردند، در این قسمت خلاصه‌ی این داستان را بیان مي‌كنيم:

هزاران هزار سال پيش هر روز بامداد خورشيد خانم از خواب بيدار مي‌شد، موهایش را شانه مي‌كرد و لباس درخشانش را به تن مي‌كرد و سوار ارابه طلايي نوراني خود مي‌شد و از بالاي كوه‌هاي بلند در آسمان راه مي‌افتاد و كار خودش را انجام مي‌داد و شب كه مي‌شد، از طرف دیگر آسمان ماه، كلاه نمدي خود را بر سرش مي‌گذاشت و گيوه شيرازي خود را به پا مي‌كرد و شال ترمه كمرش را مي‌بست و پيدایش مي‌شد، آواز غم‌انگيزي مي‌خواند؛ كه «اين دل واسه ما ديگه دل نمي‌شه» هر چي نصيحتش مي‌كردند، آدم عاقل كه عاشق نمي‌شه، عاشقی كار خوبي نيست، اما ماه گوشش بدهكار اين حرف‌ها نبود و اعتنا نمي‌كرد؛ آري ماه عاشق شده بود، عاشق خورشيد خانم، ماه از بس دنبال خورشيد خانم مي‌دويد تو آسمان، دمدماي صبح كه مي‌شد، سرش را مي‌گذاشت روی ابر سفيدي و از خستگي خوابش مي‌برد، خورشيد هم صبح دوباره مي‌رفت سر كار خودش و نورافشاني و دلبري می‌کرد، متاسفانه هيچوقت ماه و خورشید به هم نمي‌رسیدند، چون ماه هميشه قبل از رسیدن خورشید خوابش مي‌برد، تا اينكه ناهید، ستاره‌ نزديك ماه فكري به سرش زد و به ماه گفت: بايد يک سفره بیندازيم، داخل سفره هفت نوع ميوه بگذاريم انار، سيب، نارنج، ترنج، خرمالو، به و هندوانه. ماه پرسيد: براي چي؟ ناهید گفت: صبر كن، بايد يه سفره ديگه هم بیندازيم و داخل آن هفت نوع آجيل بچینیم؛ از تخمه، پسته، فندوق، گردو، شاهدونه، گندمك… اينقدر بنشينيم و آجيل و ميوه بخوريم و گل بگويیم و گل بشنويم تا قبل از رسیدن خورشید خوابمان نبرد و خورشيد پيدایش بشود.

ماه و ستاره نشستند زير يک كرسي بر روی يک ابر و قصه گفتند و شعر خواندند تا خورشيد خانم با ارابه‌ زيباي طلايی خود از راه رسید. ديوها و سياهي‌ها با آمدن خورشيد پا به فرار گذاشتند. خورشيد آمد كنار ماه و دست ماه را گرفت و آنها با هم در تمام شب؛ رقصيدند و شادي كردند و به وصال هم رسيدند. تا اينكه صداي خروس‌ها بلند شد و صبح شد، اما خورشيد به خاطر سپري كردن آن شب با ماه كمي ديرتر بيدار شد و ديرتر طلوع كرد، البته از روز بعد كمي بيشتر در آسمان ماند، مردم آن زمان به خاطر اين شب بلند و عاشقانه ماه و خورشيد، اسم اين شب را شب يلدا نامگذاري کردند.

برگرفته از کتاب «جشن‌های کهن ایران زمین» تالیف دکتر کورش سالاری، چاپ انتشارات ره‌آوردمهر.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *