( 736-907ق./ 1335-1501 م.)
دکتر امیرتیمور رفیعی
تشکیل حکومت تیموریان
ظهور امیرتیمورگورکانی (736-807 ق.) در ماوراءالنهر و تشکیل یک امپراتوری وسیع و گسترده یکی از رویدادهای مهم سیاسی اجتماعی، نه تنها در تاریخ ایران بلکه در تاریخ جهان، به شمار میرود. امیرتیمور سی و شش سال بر ماوراءالنهر و آسیای مرکزی، ایران و بخشهای زیادی از بینالنهرین و آناتولی فرمانروائی کرد، (از 771 تا 807ق). او حکومتی را در این سرزمینها پایهگذاری کرد که کمی بیش از یک صد و چهل سال دوام آورد. او فرزندان و نوادگانش را در حکومت با خود سهیم کرد و به هر کدام از آنها قلمروی بخشید. امیرتیمور چهار فرزند داشت که دو تن از آنها، به نامهای جهانگیر میرزا و عمرشیخ، در زمان حیات وی از دنیا رفتند. فرزند دیگرش میران شاه، با کمک دو فرزندش ابابکرمیرزا و عمر میرزا، حاکم آذربایجان و بینالنهرین و شاهرخ کوچکترین و البته شایستهترین فرزند امیرتیمور از طرف وی حاکم خراسان بزرگ و مازندران و سیستان تعیین شدند. طبق وصیت نامه امیرتیمور جانشین وی، پیرمحمد پسر جهانگیر میرزا، به واسطه علاقه زیادی که وی به فرزند اولش داشت، تعیین شد. اما این وصیت به مورد اجرا درنیامد و حتی باعث بروز مناقشات و نزاعهای خانوادگی در میان فرزندان و نوادگان امیرتیمور شد، که در نهایت با دخالت و درایت شاهرخ حل و فصل گردید. (حافظ ابرو، زبدهالتواریخ، ص 98؛ رفیعی، 1385، مجموعه مقالات در پاسداشت……، صص75-89)
ابنعربشاه مینویسد امیرتیمور دوستدار دانش و دانشمندان بود، فضلا و سادات و بزرگان را مورد نوازش و حمایت قرار میداد و آنان را گرامی و به خود نزدیک و بر همه عامیان مقدم میداشت. او جایگاهی شایسته برای دانشمندان فراهم میساخت و حرمت آنان را نیک میشناخت. (ابنعربشاه، 1365، ص297). اکثر فرزندان و نوادگان امیرتیمور نیز اهل ذوق و هنر و علم و فرهنگ بودند و از دانشمندان، ادباء، علما و هنرمندان حمایت میکردند. تیموریان آثار و خدمات مهمی در عرصههای فرهنگی، هنری و علمی از خود باقی گذاشتند، به طوری که به حق میتوان دوران رنسانس فرهنگی و هنری را به دوره تیموریان نسبت داد. به نظر میرسد اساس این رنسانس فرهنگی بر روی ثروت کلان و اقتصاد پر رونق امپراتوری برپا شده بود. کلاویخو سفیر مخصوص دربار اسپانیا که در سال 805ق/1402م. به قصد یک ماموریت سیاسی به نزد امیرتیمور بار یافت و پس از بازگشتش به اسپانیا شرح این ماموریت را با جزئیات در سال 809ق./1406م به رشته تحریر درآورده مینویسد امیرتیمور پیوسته پشتیبان بازرگانی و دادوستد بوده است تا بدینگونه پایتخت خویش را یکی از شهرهای مهم و عمده کند. وی در همه جنگها و لشکرکشیهای خویش آنچه از هنرمندان و برجستگان یافته است به سمرقند کوچ داد، چنانکه از هرگونه هنرمندی آن هم از استادان ماهر به تعداد بسیار میتوان در سمرقند سراغ گرفت. (کلاویخو، 1374، ص285). البته امپراتوری امیرتیمور در زمان جانشینان وی کوچک و کوچکتر شد، به طوری که در دوران آخرین فرمانروای این حکومت، یعنی سلطان حسین بایقرا، قلمرو آن شامل تنها خراسان بزرگ، مازندران و بخشهای زیادی از سیستان میشد. با وجود این دستاورد تیموریان برای ایران و جهان اسلام از اعتبار قابل ملاحظهای برخوردار گردید. فرهنگ و هنر، علوم و فنون، مذهب و عرفان، بازرگانی و کسب و کار و آبادانی، ادبیات و تاریخنگاری به شکوفایی قابل وصفی دست یافت. در همین ارتباط اما یکی دیگر از علومی که در دوران تیموریان نیز مورد توجه قرار گرفت و در ایران و جهان اسلام رونق داشت، طب و طبابت بود. ابنعربشاه مینویسد: «امیرتیمور پزشکان و ستارهشناسان را مقرب داشته سخنشان در گوش میگرفت و به کار میبست» (ابنعربشاه، 1365، ص 297). در دوران تیموریان به علوم پزشکی و پزشکان، به مانند سایر علوم و فنون و هنرها، توجه ویژهای مبذول میشد. این مطلب را میتوان از بررسی سیره اجتماعی و فرهنگی امیرتیمور و فرزندان و نوادگان وی استنباط نمود. سیاست اجتماعی شاهزادگان تیموری عموما حاکی از جذب و حمایت و پشتیبانی از دانشمندان عرصههای مختلف علمی و فرهنگی بود. البته در مورد پزشکی که مستقیما با سلامت جسم و بدن و روح و روان انسان سروکار دارد توجه جدیتری وجود داشت.
سلاطین تیموری در کنار سیاستهای عمرانی و خدمانی نظیر ساخت مدارس و مساجد و ابنیهها، به ساخت مراکز درمانی نیز اهتمام داشتند. خواندمیر در کتاب مآثرالملوک نمونههای متعددی از بناهای موسوم به «دارالشفاء»، که تقریبا کاربردی مشابه درمانگاههای امروزی داشتند، یاد کرده است، که توسط سلاطین تیموری و یا همسران آنان، عموما در جوار مدارس و یا مساجد ساخته شده بودند. (خواندمیر، مآثرالملوک، 1372، ص 167، ص 175). طبیعی است بنای این دارالشفاها نیاز به جذب و استخدام پزشکان حاذق و با تجربه داشت. از این روست که در سدههای هشتم و نهم هجری قمری پزشکان بزرگ و مشهوری در ایران فعالیت داشتند که بنا به درخواست سلاطین تیموری و حمایت آنان جذب این مراکز علمی و درمانی میشدند و آثار گرانبهایی در علم طب و پزشکی به رشته تحریر درآوردند. در این مقاله مختصر تعدادی از این پزشکان عهد تیموری معرفی میشوند.
خواجه فضل الله تبریزی
از جزئیات زندگی و شرح احوال خواجه فضلالله تبریزی اطلاع زیادی در منابع موجود نیست. اما منابع تاریخی در عصر تیموری گزارش کردهاند که وی پزشک مخصوص امیرتیمور بوده و در سفر و حضر در اردوی وی به سر میبرده است. از قرار معلوم خواجه فضلالله تبریزی از پزشکان دربار ترکمانان بوده که به دستور امیرتیمور به سمرقند مهاجرت کرده و تا زمان درگذشت وی در اردوی وی به طبابت اشتغال داشته است. (دینپرست، ولی، نشریه تاریخ پزشکی، بهار 1398، شماره 38، ص 38) آخرین باری که یادی از وی در منابع تاریخی آمده مربوط به زمانی است که وی آخرین بار بر بالین امیرتیمور حاضر شد و به مداوای وی پرداخت. امیرتیمور در هفتاد ویک سالگی و در اثنای لشکرکشی به چین به تاریخ 23 جمادی الاولی سال 807ق./ 1404م. بیمار شد، علل بیماری امیرتیمور بر طبق گزارش منابع، مختلف است که از جمله مهمترین آنها شاید کهولت سن و خستگی ناشی از فعالیتهای بدنی و فیزیکی بی شمار سیاسی نظامی بوده باشد. اما به نظر میرسد شروع بیماری ناشی از سرماخوردگی است. هنگام لشکرکشی به چین که همزمان با فرارسیدن فصل سرما و یخبندان بود، تمامی راهها بسته و امکان تردد سپاه به مقصد چین میسر نبود. پس به ناچار دستور داده شد در شهر اترار، از توابع ماوراءالنهر، اردو زنند. در مدت اقامت امیرتیمور در اترار ناگاه مزاج عمومی وی به هم خورد و بیمار شد. مولانا فضلالله تبریزی که از جمله اطبای ماهر حاضر در اردو بود به مداوای وی پرداخت. ولی معالجه فایدهای نبخشید و روز به روز حال امیرتیمور وخیمتر شد و در اثر همین بیماری درگذشت. (حافظ ابرو، زبدهالتواریخ، 1380، جلد2، ص 1031)
مورخ مشهور تیموری یعنی شرفالدین علی یزدی مینویسد: «با آنکه مولانا فضلالله تبریزی، که از مهره اطبای حاذق بود، و ظفرکردار ملازم سعادت انتساب – در معالجت و تداوی سعی بلیغ مینمود، روز به روز خستگی اشتداد مییافت و علتی دیگر سر برمیکرد چنانچه چند مرض مخوف مختلف جمع آمد که از معالجه بعضی، بعضی دیگر ازدیاد میپذیرفت». (شرفالدین علی یزدی، ظفرنامه، 1387، ص 1290)
منصور بن محمد بن احمد شیرازی
پزشک ایرانی که از تاریخ دقیق تولد وی اطلاع زیادی در دست نیست. همین قدر معلوم است که وی اهل شیراز بوده و درسده هشتم و نهم هجری قمری میزیسته است. ذبیحالله صفا از وی با نام منصور بن محمد بن احمد بن یوسف بن الیاس یاد کرده است که صاحب کتاب تشریح البدن میباشد. (صفا، 1364، ج 4، ص 110). رضوی برقعی، مصحح کتاب تشریحالبدن منصور بر این باور است که منصور معاصر خواجه حافظ شیرازی و از خانوادهای نسل اندر نسل پزشک برخاسته است. (منصور بن محمد بن احمد شیرازی، 1383، ص 15)، رضوی برقعی در همین ارتباط مینویسد احتمالا کسی منکر نخواهد بود که کتاب تشریحالابدان منصور بن محمد شیرازی، کامیابترین درسنامه کالبدشناسی تاریخ پزشکی ایران به زبان فارسی است، که به سرعت توانسته میان دانشجویان و پزشکان دوران خود و پس از آن، به خوبی رخنه کند. (منصور بن محمد بن احمد شیرازی، پیشگفتار، 1383، ص20). دکتر سیریل الگود، پزشک سابق سفارت انگلیس که بیش از ده سال در ایران به طبابت و پژوهش در طب سنتی ایران اشتغال داشت، خاطر نشان کرده است که پیشرفت عظیم در علم تشریح در ایران در سال 801 هجری قمری (برابر با 1398میلادی) به وقوع پیوست. در آن زمان دانشمند برجسته ایرانی، منصور بن احمد بن یوسف بن فقیه الیاس ایرانی کتاب تشریح خود را به زبان فارسی تالیف نمود و آن را به امیرزاده پیرمحمد، نوه امیرتیمور، هدیه کرد.(الگود،1352، ص 478)، البته ادوارد براون معتقد است که کتاب تشریح منصوری به سال 799ق./1396م. تدوین گشته است. (براون، 1371، ص 128). در علم پزشکی معاصر، کالبد شناسی یا آناتومی را عبارت از مطالعه و شناخت بدن انسان و اندامهای مختلف تشکیلدهنده آن و بالاخره روابط فیمابین این اندامها میداند. در بررسی و مطالعه قسمتهای مختلف بدن روش دیگری نیز وجود دارد که وضع تشریحی یک قسمت بخصوص از بدن را مورد توجه قرار میدهند و آن را اصطلاحا کالبدشناسی موضعی میگویند. بدین معنی که بررسی میکنند در یک قسمت از بدن مثلا دست یا ساعد چه عناصر تشریحی وجود دارد، مثلا استخوانهای ساعد، عضلات، عروق و اعصاب آن و غیره. (نورانی، 2536، ص1)، کتاب تشریح بدن انسان اثر منصور نیز در واقع نوعی کالبد شناسی بدن انسان است که در سده هشتم و نهم هجری قمری در عهد تیموریان تدوین شده است. این کتاب در مجموع شامل یک مقدمه، پنج مقاله یا فصل و یک خاتمه است. مقدمه کتاب در باره تشریح اعضاء بدن و تقسیمات آن مانند دل، قلب، دماغ، جگر، منی، روح و لحم((گوشت) و نفس و غیره است. منصور در تعریف اعضاء بدن می نویسد: «اعضاء عبارت است از اجسامی چند غلیظ که از امتزاج اخلاط حاصل می شود» ( شیرازی، 1383، ص 37) نکته بسیار با اهمیت در مقدمه کتاب این است که منصور نظرات ارسطو، بقراط، محمد بن زکریا رازی، امام فخر رازی و سایرحکما و اطباء را در خصوص اینکه کدام یک از اعضاء بدن در تکوین تقدم دارد با یکدیگر مورد سنجش قرار داده و از قول ارسطو مینویسد «اول عضوی که متکون میگردد دل است. بنابرآن که معدن حرارت غریزی است و تعلق نفس ناطقه اولا بدوست» و سپس در تایید این مطلب به یکی از احادیث نبوی ارجاع داده است. (شیرازی، 1383، ص 36) منصور در ادامه این بحث مینویسد: «اعضاء یا مفرد هستند و یا مرکب، مفرد را اعضای بسیطه و متشابههالاجزاء خوانند و مرکب را آلیه.» (شیرازی، 1383، ص41) به قول مهدی محقق پزشکان اسلامی همچون ابن سینا و سید اسماعیل جرجانی هر یک فصلی از کتاب خود را اختصاص به تشریح داده و اعضاء و اندامهای آدمی را مورد بررسی قرار دادهاند. منصور نیز کتاب خود را اختصاص به تشریح داده و بر سیاق دانشمندان پیشین به ذکر اعضاء و جایگاه آنها در بدن انسان و وظایف و منافع آنها پرداخته است. (شیرازی، 1383، ص 12)
اما فصل اول کتاب که بسیار فنی و تخصصی تدوین شده است درباره «عظام» یا همان استخوانهای بدن انسان است. وی مینویسد: «عظام از آن جهت مقدم است که اساس بدن است و اساس برموسَّس مقدم است.»(همان، ص 53)، سپس به تشریح انواع استخوانها، مفاصل و دندههای سازنده بدن انسان و چگونگی ترکیب و ترتیب قرار گرفتن آنان پرداخته و هرکدام را به تفصیل تشریح کرده است.
مقاله دوم کتاب به شرح و تفصیل «عصب» در بدن انسان اختصاص یافته است. منصور مینویسد: « امتیاز انسان و حیوان از نبات و جماد به دو امر است؛ حس و حرکت اختیاری. و مظهر این دوحالت دماغ است.» (شیرازی، 1383، ص 85)، منصور در این فصل به خوبی سلسله اعصاب را تشریح کرده و چندین قسم عصب در بدن انسان تشخیص داده و هرکدام از انها را با جزئیات شرح داده است. وی مینویسد اعصاب دو قسم است قسمی از دماغ رسته که وی آنها را هفت زوج میداند و منشاء حواس ظاهر و حس و حرکت اعضای عالیه بدن را ناشی از این قسم عصب میداند. (همان، ص 89)، اما سیریل الگود معتقد است منصور در این مورد اشتباهاتی دارد که البته این اشتباهات به گونهای بوده است که کالبدشناسان چندین نسل بعد توانستند به آن پی ببرند. (الگود، 1352، ص 481). منصور در ادامه فصل دوم به تشریح این هفت زوح عصبی پرداخته و ترتیب و کیفیت قرار گرفتن آنها در بدن و همچنین عملکرد آنها را در سیستم بدن انسان شرح داده است. او سپس شرح میدهد که سیستم اعصاب نخاعی دارای سی و یک عصب زوج و یک عصب فرد میباشد. (شیرازی، 1383، ص95 ؛ الگود، 1352، ص 481)
در مقاله سوم کتاب عضلات بدن انسان مورد تشریح منصور قرار گرفته است. وی در مورد عضله مینویسد: «عضله عضوی است مرکب از لیفاتِ عصب و وتر و رباط که با هم بافته و میان آن به لحم پرشده و پردهای گرد او درآمده و فایده آن تحریک اعضاست به واسطه تشنج و استرخاء» (شیرازی، 1383، ص 110). الگود معتقد است این فصل کتاب منصور کمتر جنبه علمی دارد زیرا تا آن زمان هنوز برای عضلات اسمی تعیین نشده بود و منصور نیز به شرح کلی آنها اکتفا کرده است. و آنچه را که میشد دید را شرح داده و تعداد آنها را مشخص نموده است. الگود همچنین خاطرنشان کرده است که در مورد تعداد عضلات بدن انسان از قدیم هم اختلافاتی میان کالبد شناسان و پزشکان یونانی و مسلمان وجود داشت. ( الکود، 1352، ص 481)
در مقاله چهارم ورید و سیاه رگهای بدن انسان شرح داده شده است. منصور مینویسد: «ورید عبارت است از عِرق(رگ) ساکن که از طرف جگر رسته است و قوّت تغذیه و تنمیه از او حاصل میشود و مجموع اورده(رگها) یک طبقه بود، الا ورید شریانی که دوطبقه است و به ریه میرود». (شیرازی، 1383، ص 120) الگود معتقد است منصور در این فصل به پیروی از ابنسینا عقیده اشتباهی را در مورد چگونگی گردش خون در قلب و رگها ارائه کرده است. (الگود، ص 484)، اما در عین حال یادآور شده است که به هنگام مطالعه این فصل باید به این حقیقت مهم توجه داشت که هنوز سیستم گردش خون در بدن انسان تا آن زمان کشف نشده بود. (الگود، 1352، ص 481). فصل پنجم به شرح و تفصیل شریانها و وظیفه آنها در انتقال خون به بدن اختصاص یافته است. منصور می نویسد: «شرایین عبارت از عروق متحرکه است که از بطن ایسر(چپ) قلب رسته باشد و در حرکت انبساط و انقباض تابع او بود، و فایده او ایصال روح حیوانی به جمیع بدن بود.» (شیرازی، 1383، ص 143)
تحقیقات پزشکی آکادمیک در سدههای اخیر بسیاری از مکانیسمهای بدن انسان را به خوبی تشریح و توضیح داده است. یکی از مهمترین اجزای بدن شرایین یا همان رگهای خونی و یا سرخ رگها هستند. در واقع رگهای خونی لولههای باریکی هستند که در بدن جانوران و بخشی از دستگاه گردش خون قرار دارند و خون را در سرتاسر بدن جاری میکنند. در تاریخ پزشکی ایران تصور عمومی پزشکان ایرانی و مسلمان، ازجمله جرجانی، علی بن عباس اهوازی، منصور بن محمد و دیگران، مبنی بر این بود که یکی از وظایف اصلی شریانها رساندن هوا به بدن است و همین تصور باعث شد تا کشف جریان خون به تاخیر بیفتد. و به قول الگود برای محققین به راستی باعث تعجب است که چطور ایرانیها کاشف جریان خون نمیباشند. در حالی که آنها حتی میدانستند بین سرخرگها و سیاهرگها روابطی وجود دارد. (الگود، 1352، ص 485)
عنوان فصل پایانی کتاب منصور به نام خاتمه است. وی در این فصل اندامها و اعضاء مرکب بدن را تشریح کرده است. او اعضای حیات و تنفس را شامل قلب و ریه و حجاب و قصبه ریه (نای، حلق یا لوله هوا) و غیره میدانست و مینویسد: «قلب اشرف اعضاء و رئیس مطلق و محل روح حیوانی بود، و او مرکب است از لیفات مختلفهالوضع و لحم صلب و غشایی غلیظ گرد او در آمده همچون چیزی که برکف دست نهند، چگونه کف براو محتوی باشد ریه با قلب همچنین باشد.» ( شیرازی، 1383، ص153)
منصور اعضای مرکب را شامل اندامهایی میدانست که اجزاء آن مثل کل نباشد مانند قلب که به بطنها و دهلیزها تقسیم میشود و بدیهی است که هیچ یک از این اجزاء به تنهایی قلب نیست. الگود مینویسد منصور اندام را به ساده و مرکب تقسیم کرد و منظورش از اندامهای ساده را آنهایی میدانست که کوچکترین قسمتشان درست شبیه اندام اصلی باشند. به عنوان مثال یک تکه کوچک استخوان کماکان استخوان و یک تکه کوچک رگ کماکان رگ است. ( الگود، 1352، ص 486) منصور در ادامه این فصل نسبتا طولانی به همین ترتیب یک به یک اعضای بدن انسان مانند حنجره، لوزتین، مری، معده، کلیه، جگر، چشم، مثانه و رحم را نام برده و تقسیمات و عملکرد آنها را تشریح نموده است. آخرین بحثی که منصور در این فصل به شرح مبسوط آن پرداخته بحث رحم و تولد جنین است. اهمیت این بحث در آن است که با وجود آن که در آن زمان هنوز تحقیقات آکادمیک جنینشناسی آغاز نشده بود اما منصور با مطالعه آثارپزشکان پیشین و نیز تجریبات شخصیاش نظریاتی را در این خصوص مطرح نموده که در نوع خود قابل توجه است.
امروزه کالبدشناسی بدن انسان، که در واقع اساس دانش پزشکی است، عموما به استخوانشناسی، مفصلشناسی، عضلهشناسی و احشاءشناسی تقسیمبندی شده که هرکدام از آنها با اندامها و اجزای مختلفی از بدن سرو کار دارد. (نورانی، 2536، ص3) بنا به تاکید الگود با مطالعه کتاب منصور و پزشکان دوران اسلامی ایران به یک نکته مهم باید توجه کرد و آن این است که تشریح در آن دوران یک علم مشتق از پزشکی دانسته نمیشد بلکه تا حدودی جنبه فلسفی و فقهی هم داشت. در حقیقت کتاب تشریح منصور را میتوان نمونه کاملی از کلیه رسالات و کتابهایی دانست که تا آن زمان در جهان اسلام در این مورد نوشته شده بود. (الگود، 1352، ص 493)
برهانالدین نفیس بن عوض بن نفیس کرمانی
یکی دیگر از طبیبهای عهد تیموری برهانالدین نفیس بن عوض بن نفیس کرمانی است. از سال تولد وی اطلاع دقیقی در دست نیست اما همین قدر میدانیم که وی در نیمه اول سده نهم هجری قمری میزیسته است. نام وی نفیس و لقبش برهانالدین بود. وی در شهر کرمان به دنیا آمد و دوران نوجوانی و جوانی را در خدمت خانواده خودش که از پزشکان مشهور کرمان بودند، آموزش دید و تجارب ارزندهای در این راه به دست آورد. الغبیک که از اشتهار او در پزشکی مطلع شده بود وی را به سمرقند دعوت کرد. نفیس دعوت الغ بیک را پذیرفت و به سمرقند مهاجرت کرد و به عنوان طبیب مخصوص وی به کار گمارده شد. برهانالدین نفیس تا پایان حیات الغبیک در سمرقند به شغل طبابت مشغول بود و پس از درگذشت حاکم ماوراءالنهر به موطن خود بازگشت و تا پایان زندگی درکرمان به سر برد. (کرمانی، 1387، ص هشت)
اما این الغبیک که از نفیس بن عوض کرمانی دعوت کرد تا به سمرقند برود که بود؟ میرزا محمد تراغای ملقب به الغبیک (امیربزرگ) فرزند بزرگ شاهرخ تیموری و نوه مورد علاقه امیرتیمور بود. او در 19 جمادیالاول سال 796ق./1394م. در شهر سلطانیه، از بطن گوهرشادآغا بیگم، همسر محبوب شاهرخ به دنیا آمد. الغ بیک از سال 814ق/ 1411م. تا سال 853ق/1449م. فرمانروای بلامنازع ماوراءالنهر، به مرکزیت سمرقند، بود. بر اساس مطالبی که از منابع تاریخی عصر تیموریان درباره سیره و احوال این حاکم دانشمند سمرقند گزارش شده نشان از آن دارد که الغبیک علاوه بر اینکه فرمانروایی صلح جو، نیکومنش و در امر آبادانی شهرها سازنده بود، اما به واقع یک دانشمند، منجم، ریاضیدان و حکیم برجسته عصر تیموری قلمداد میشد. (رفیعی، 1400، ص 90) الغبیک پیوسته حامی فضلاء، علما و دانشمندان هم عصر خود بود و با ساخت مدارس، مساجد، دارالشفاءها و خانقاهها در سمرقند و بخارا از طالبان علوم و مدرسان دعوت میکرد تا به سمرقند آمده در آن مراکز علمی و دینی به تحصیل و تدریس و فعالیتهای اجتماعی مبادرت جویند. یکی از اقدامات او دعوت از برهانالدین نفیس طبیب بود. از جمله حکیمان و طبیبانی که به خدمت الغ بیک پیوستند و مورد حمایت وی قرار گرفتند همین نفیس بن عوض کرمانی است. بنا به نوشته خواندمیر، نفیس بن عوض کرمانی در سلک علمای سمرقند به شمار میرفت، که از او به عنوان «طبیب افضل اطباء آن زمان» یاد کرده است. (خواندمیر، 1380 ، ج 4، ص35). نفیس بن عوض کرمانی صاحب دو تالیف بوده است. وی کتابی دارد موسوم به «شرح اسباب والعلامات» که در مقدمه این کتاب به تعریف و تمجید از الغبیک پرداخته است. (کرمانی، 1387، ص2). بنا به نوشته ذبیحالله صفا این کتاب در واقع شرحی بوده است بر کتاب «الاسباب والعلامات» اثر نجیبالدین ابو حامد محمد بن علی سمرقندی، که در سال 618 قمری/ 1221م. در زمان یورش مغولان به ایران به قتل رسید. (صفا، 1364، ج 4، ص 109)
کتاب شرح اسباب والعلامات نفیس بن عوض کرمانی به زبان عربی نوشته شده، اما به دلیل اهمیت زیاد آن در طب سنتی در جهان اسلام بارها توسط مترجمان مختلف به زبانهای فارسی و اردو ترجمه شده است. جدیدترین ترجمه منقح آن توسط دکترمنصور کشاورز و دکتر محمد باقر مینائی در سال 1392 چاپ و منتشر شده است. این کتاب امروزه در نظر پیروان طب سنتی ایرانی-اسلامی یکی از متون معتبر و متقن به شمار میرود، و سالهاست که به عنوان متون درسی و آموزشی در موسسات و نهادهای پزشکی مورد رجوع است.
کتاب شرح اسباب و العلامات برهانالدین نفیس در دو جلد تالیف شده است. جلد اول در یازده باب و جلد دوم نیز در هفده باب که هر باب نیز به فصول متعددی تقسیم شده است. نفیس کرمانی در این کتاب ابتدا انواع بیماریها را نام برده و سپس به شرح علائم و علاج آنها پرداخته است. باب اول کتاب در خصوص بیماریهای مربوط به سر شامل: سردرد، سرگیجه، فراموشی، مالیخولیا، صرع، تشنج و زکام، رعشه و بیحسی و نظایر این بیماریهاست. باب دوم در باره امراض مربوط به چشم، باب سوم در شرح امراض مربوط به گوش، باب چهارم بیان بیماریهای مربوط به بینی(الانف)، باب پنجم بیماریهای زبان و دهان، باب ششم بیماریهای لثه، باب هفتم بیماریهای حلق و گلو، باب هشتم بیماریهای ریه و صدر، باب نهم بیماریهای مربوط به قلب، باب دهم بیماریهای پستان و در باب یازدهم بیماریهای معده تشریح شده است. باب دواردهم از جلد دوم درباره بیماریهای کبد شروع میشود و در ادامه تا باب بیست و هشتم که پایان کتاب است ادامه مییابد بیماریهایی مثل طحال، کلیه، مثانه و اعضای تناسلی در مردان، بیماریهای رحم، بیماریهای مربوط به مفاصل و سایر بیماری شایع و رایج با جزئیات فراوان تشریح شده است. از این روی کتاب شرح اسباب والعلامات بدون تردید یکی از کارهای ماندگار در علم تشریح و پزشکی در ایران و جهان اسلام به شمار میرود. اهمیت این کتاب تا حدی است که بدانیم علم تشریح در جهان اسلام، بنا به دلایل مختلف، مدتهای طولانی مورد غفلت قرار میگرفت، به طوری که الگود معتقد است با مرگ جالینوس و تعطیلی مدرسه طب اسکندریه علم تشریح مدتها دچار وقفه شد. محققان دستکم یکی از علل این تعطیلی علم تشریح را ملاحظات مذهبی دانستهاند. به طوری که ابن نفیس قرشی به هنگام نوشتن تفسیری بر تشریح ابنسینا متذکر شده است که نمیتواند اطلاعات تازهای در این زمینه عرضه کند. الگود به نقل از ابن نفیس قّرّشی(ابن نفیس قرشی را نباید با نفیس بن عوض کرمانی اشتباه گرفت، ابننفیس از دانشمندان مسلمان کاشف گردش خون و اصلا دمشقی بود و متولد سال 1213 میلادی) مینویسد منع مذهبی و تعصبات ناشی از آن و احساسات نوع دوستی همگی از جمله عواملی بود که مانع از پیشرفت در علم تشریح بود. به همین دلیل مجبور هستیم گفتههای قبلیها را تکرار کنیم. کاالبد شکافی برای کشف علت فوت نیز منع شده بود و حداکثر این بود که اجازه داده میشد با بررسی ظواهر امر معلوم شود مرگ طبیعی بوده است یا دراثر حادثه. (الگود، 1352، ص470)
نفیسبنعوض کرمانی کتاب دیگری نیز در پزشکی داشته است که آن را هم به الغبیک تقدیم نموده است. این کتاب نیز شرحی بوده است بر کتاب «الموجز» نوشته ابننفیس قرشی یا دمشقی. اهمیت این رساله تا حدی است که حاجی خلیفه آن را بهترین شرح بر «موجز» دانسته است. این شرح گاهی شرح بر موجز و گاهی هم بر اساس نام مولف «النفیسی شرح الموجز» عنوان میشود. بر اساس عبارتی در پایان نسخههای به جای مانده از این رساله از جمله نسخه کتابخانه ملی پزشکی مشخص میشود که نفیسبنعوض کرمانی نگارش این رساله را در اول ذیحجه سال 841 ق. در سمرقند به پایان رسانده است. در برخی از نسخهها، از جمله نسخه کتابخانه ملی پزشکی، مطلبی اضافی در انتها آمده است که در آن بیان کرده که حاشیههایی بر بسیاری از مطالب کتاب را زمانی که در شهر کرمان بوده است نوشته است. این نکته در قرن سده 11 هحری قمری توسط تاریخنگاری به نام حاجی خلیفه نیز بیان شده است. (شمس اردکانی و دیگران، 1387،مجموعهای از آثار علوم پزشکی…، ص170)
بیمارستانهای دوره تیموری
سیاست تیموریان در راستای بیمارستانسازی در ابتدا حفظ، نگهداری و توسعه آثار به جای مانده از دورههای قبل بود و سپس ساخت بیمارستانهای جدید در دستور کار سلاطین این سلسله قرار میگرفت. به عنوان نمونه میدانیم در زمان حکومت آل مظفر، بیمارستان یا به تعبیر خواندمیر دارالشفایی به دستور شاه شجاع مظفری در شیراز، مرکز حکومت، ساخته شد. خواندمیر مینویسد: «و آن پادشاه عالی جاه در ایام سلطنت خویش به دارالملک شیراز دارالشفائی طرح انداخت و چون آن بقعه به اتمام رسید اطبای مسیحا نفس جهت معالجه بیماران معین و موظف ساخت.» (خواندمیر، مآثرالملوک، همان، ص138) پیش از تاسیس سلسله آل مظفر نیز بیمارستان یا دارالشفایی «درغایت خوبی» در دوره اتابکان سلغری فارس و بنا به دستور اتابک مظفرالدین ابوبکربن سعد زنگی، ساخته شده بود. (خواندمیر، مآثرالملوک، ص135)، به نظر میرسد شاه شجاع ابتدا میخواسته است این بیمارستان را تعمیر و اصلاح کند اما بعد از بررسیهای بیشتر به این نتیجه رسید که دارالشفای جدید در محلی مناسب باید ساخته شود. خواندمیر مینویسد: «چون شاه شجاع را داعیه تعمیر دارالشفاء در خاطر افتاد فرمان داد تا در محالی که قابلیت آن عمارت دلپسند داشت دلبندها (جگر) آویختند و بعد از گذشتن روزی چند تمامی آن متعفن شد مگر دلبندی که در این محل که حالا دارالشفاء واقع است آویخته شده بود، لاجرم در آن موضع که به لطافت هوا بهترین مواضع شیراز بود آن عمارت ساخته و پرداخته شد». (خواندمیر، مآثرالملوک، همان، ص 138)، امیرتیمور در سال 795ق./1392م. برای بار چندم به فارس حمله کرد و در جنگ سختی که با شاه منصور، آخرین فرمانروای مظفری، به عمل آورد شیراز تسخیر شد و کل منطقه فارس را به فرزند دومش عمرشیخ واگذار کرد. خواندمیر مینویسد: «و فارس سیورغال امیرزاده عمر شیخ بهادر فرمود و مجموع لشکرهای شیراز را به خدمت او بازداشت.» (حافظ ابرو، جغرافیای حافظ ابرو، 1378، ص 309)، حکومت عمرشیخ و فرزندانش در زمان فرمانروایی شاهرخ نیز مورد تایید قرار گرفت و فقط پس از مرگ شاهرخ بود که این منطقه وارد مناقشات حاد نظامی با سلسلههای ترکمانان شد و در نتیجه از دست تیموریان خارج شد. فرزندان عمر شیخ که در اصفهان و یزد و شیراز حاکم بودند به رغم نزاعهای طولانی با یکدیگر به فعالیتهای عمرانی نیز اهتمام میورزیدند. اسکندر میرزا عمارتهای بزرگی مانند گرمابهها، بازارها، مدرسه و دارالشفاء در شیراز بنا کرد. سیاست فرزندان عمر شیخ نیز در کنار ساخت بیمارستانهای جدید، حفظ، نگهداری و توسعه بیمارستانهای موجود در شیراز و اصفهان و یزد بود.
دارالشفای صاحبی یزد نیز از جمله درمانگاهها یا بیمارستانهایی بود که پیش از تیموریان و در دوران حکومت اتابکان یزد، در یزد ساخته شده بود که در دوران آلمظفر و تیموری نیز به فعالیت خود ادامه میداد. جعفربن محمد بن حسن جعفری که در دستگاه دیوانی حکام یزد خدمت میکرده است، کتابی دارد به نام تاریخ یزد. وی در این کتاب، بسیاری از آثار و بناهای تاریخی موجود در شهر یزد را که در دوران اتابکان، مظفریان و تیموریان ساخته یا تعمیر شده است با جزئیات شرح داده است. وی کتاب دیگری دارد به نام تاریخ کبیر، که در دوران سلطنت شاهرخ تیموری آن را به اتمام رسانید. این کتاب در تاریخ عمومی بوده است از ابتدای آفرینش عالم تا وقایع 845ق. که همزمان است با سلطنت شاهرخ در ایران. (جعفری، 1384، ص 18). جعفری در کتاب تاریخ یزد که بعد از کتاب تاریخ کبیر تدوین شده است در خصوص این دارالشفاء مینویسد: «این دارالشفاء از مشاهیر عمارات یزد است و خواجه شمسالدین تازیکو(تازیگوی) جهت خواجه شمسالدین محمد صاحبدیوان بساخت، و این شمسالدین تازیکو نایب و قائم مقام خواجه صاحب دیوان بود» (جعفری، 1384، ص 111).
پس از مرگ شاهرخ در فعالیتهای عمرانی تیموریان وقفهای حاصل شد، اما این امر دیری نپایید، و هرات در ایام سلطنت سلطان حسین بایقرا به عنوان مرکز سیاسی و فرهنگی شکوفا شد. در خلال سلطنت طولانی سلطان حسین بایقرا، که از امنیت و آرامش سیاسی نیز برخوردار بود، موسسههای عامالمنفعه متعددی مانند مدرسه، کتابخانه، پل، کاروانسرا، افزون بر ساخت بیمارستان، داروخانه، میهمانخانه و گرمابه ساخته شد. سلطان حسین بایقرا در زمین وسیعی در شمال شرقی شهر هرات، کاخ و باغی به نام جهان آرا را اقامتگاه خویش ساخت و برای پسرش بدیعالزمان میرزا نیز «باغ نو» را احداث کرد. وی علاوه بر آن مدرسه، خانقاه، و دارالشفاء بنا کرد و برای ساختن مدرسه از مراغه معمار آورد. (آکا، 1390، ص250).
خواندمیر از تعداد زیادی بیمارستان یا دارالشفاء که در دوران سلطنت سلطان حسین بایقرا در درون و حومه شهرهرات، توسط سلطان و یا زنان امیرزادگان تیموری و یا دیگر بزرگان و امرای دربار ساخته شده است نام برده است. یکی از این دارالشفاها به دارالحدیث و دارالشفاء مهد علیا ملکت آغا، همسر عمرشیخ که پس از درگذشت وی به حرم شاهرخ تیموری منتقل شد، موسوم است، که بسیار مورد توجه و رسیدگی هم قرار میگرفت و اطبای ماهری در آن فعالیت میکردند. همچنین دارالشفای حضرت صاحب قران و دارالشفای حضرت خاقان منصور از دیگر بیمارستانهایی بود که در حومه شهرات هرات ساخته شده بود. (خواندمیر، 1380، تاریخ حبیبالسیر، جلد سوم، ص629). از جمله طبیبانی که در دارالشفای مقربالحضرت سلطانی به معالجه بیماران اشتغال داشت، مولانا محمد معین بود که بسیار مورد احترام سلطان حسین بود و پیوسته در حرم سلطانی حاضر بود. (خواندمیر، 1372، مآثرالملوک، ص 206). مولانا درویشعلی طبیب از دیگر اطبای حاذق دربار سلطان حسین بود که در دارالشفای مهد علیا ملکت آغا به تدریس و معالجه بیماران مشغول بود. و از حقوق و مزایای قابل توجهی برخوردار بود. خواندمیر وی را سرآمد اطبای زمان میدانست و مینویسد وی: «در معالجه مرضی اختراعات خاص مینماید که اکثر آنها موافق میافتد. بنا برآن اعلی حضرت خداوندی را نسبت به او عنایات و التفات بسیار است و عاطفت و مکرمت بی شمار» (خواندمیر، 1372، مآثرالملوک، ص 226). از دیگر اطبای دارالشفای سلطانی که خواند میر از وی یادکرده، مولانا محمد طبیب است. از نوشته خواندمیر به احتمال استنباط میشود که وی در عمل جراحی و فن طب مهارت و با تجربه بوده است. و به قول خواندمیر : «همواره در دارالشفای عالی حضرت خداوندی به مهم خود مشغول است و از اوقاف آن بقعه محظوظ و بهرور می شود». (خواندمیر، 1372، مآثرالملوک، ص 226). مولانا نظامالدین عبدالحی طبیب نیز از اطبای حاذق دارالشفای امیرعلی شیر نوائی در هرات بودکه فراخوانده شد تا به سمرقند رفته و به مداوی شیخ عبیدالله احرار، از مشایخ بزرگ طریقت نقشبندیه در ماوراءالنهر، بپردازد. وی پس از بازگشت به هرات از اعتبار و احترام مضاعفی برخوردار شد. و به قول خواندمیر: «محرم اسرار صغار و کبار شد و الی یومنا هذا در اوج جاه و جلال است و اکثر اوقات را در ملازمت عالی حضرت خداوندی می گذراند». (خواندمیر، 1372، مآثرالملوک، ص234)
نتیجه
پیشرفت علم پزشکی و طبابت در جهان اسلام در عهد تیموریان دستکم به دو عامل اصلی بستگی داشت. اول حمایت امیرتیمور و فرزندان و نوادگانش از علما، فضلاء، ادباء، عرفا و دانشمندان عرصههای مختلف علمی و تشویق آنان در تولید علم و هنر و فضل، دوم تحولاتی که در عرصه سیاست و اقتصاد، و فرهنگ و هنر در این عهد در ماوراءالنهر و ایران پدیدار شد. تمرکز قدرت سیاسی در دستان دیوانسالاران و اهل قلم ایرانی و حمایت شاهزادگان و امیران تیموری از آنان، رشد و تراکم ثروت فراوان در خزانه دولت تیموری، از امیرتیمو.ر تا شاهرخ و از شاهرخ تا سلطان حسین بایقرا، زمینه مادی این رونق و شکوه علمی و فرهنگی را فراهم ساخت. رشد و توسعه مدارس دینی و علمی در کنار مساجد و در نهایت ساخت و توسعه مراکز درمانی و دارالشفاهای پزشکی همگی از عواملی بودند که دانش پزشکی را نیز به مانند سایر علوم و فنون در عهد تیموری از توسعه و رونق برخوردار ساخت.
منابع و مآخذ
آکا، اسماعیل، (1390)، تیموریان، ترجمه اکبر صبوری، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
-ابن عربشاه، (1365)، زندگی شگفت آور تیمور، ترجمه محمد علی نجاتی، تهران، علمی فرهنگی،.
-الگود، سیریل، (1352)، تاریخ پزشکی ایران، ترجمه مجسن جاویدان، تهران، اقبال.
-الگود، سیریل، (1357)، طب در دوره صفویه، ترجمه محسن جاویدان، تهران، انتشارات دانشگاه تهران.
-براون، ادوارد، (1371)، تاریخ طب اسلامی، ترجمه مسعود رجب نیا، تهران، انتشارات علمی فرهنگی.
-تاج بخش، حسن، (1375)، تاریخ دامپزشکی و پزشکی ایران، جلد دوم، تهران، انتشارات دانشگاه تهران.
-تاج بخش، حسن، (1379)، تاریخ بیمارستان های ایران(ازآغاز تا عصر حاضر)، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
-تاج بخش، حسن، (1398)، “پزشکی اساطیری هند و تاثیر آن بر پزشکی ایران“، نشریه فرهنگستان علوم، دوره جدید زمستان 1398، شماره 6، ص 99.
-جعفری، جعفربن محمد بن حسن، (1384)، تاریخ یزد، به کوشش ایرج افشار، تهران، علمی فرهنگی.
-جعفری، علی اکبر، (1390)، غیاث الدین منصور دشتکی و رساله ی طبی “معالم الشفاء”، مجله اخلاق و تاریخ پزشکی، دوره چهارم، شماره 5 مهرماه 1390.
-حافظ ابرو، (1372)، زبده التواریخ، دوره دو جلدی، مقدمه، تصحیح و تعلیقات سید کمال حاج سید جوادی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
حافظ ابرو، (1380)، زبده التواریخ، دوره دوجلدی، مقدمه، تصحیح و تعلیقات سید کمال حاج سید جوادی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
-حافظ ابرو، (1378)، جغرافیای حافظ ابرو، دوره سه جلدی، مقدمه، تصحیح و تحقیق صادق سجادی، تهران، مرکز نشرمیراث مکتوب.
-خواندمیر، غیاث الدین، (1372)، مآثرالملوک، به تصحیح میرهاشم محدث، تهران، رسا.
-خواندمیر، غیاث الدین، (1380)، تاریخ حبیب السیر، دوره چهار جلدی، تهران، خیام.
-خواندمیر، غیاث الدین، (1379)، رجال حبیب السیر، گردآوری و مقدمه و اضافات عبدالحسین نوائی، تهران،
انجمن آثار و مفاخر فرهنگی.
-دین پرست، ولی، “طب و اطبای ایرانی در دوره تیموریان و ترکمانان“، نشریه تاریخ پزشکی، بهار 1398، شماره 38.
-رفیعی، امیرتیمور، (1382)، الغ بیک و گرایش های مذهبی او، آمریکا، ایران شناسی، سال پانزدهم، شماره 3، پائیز 1382.
-رفیعی، امیرتیمور، (1385)، مجموعه مقالات در پاسداشت مقام علمی، فرهنگی و تاریخی دکتر عبدالحسین نوائی، گردآوری و گزینش الهام ملک زاده، تهران، نشرنوگل.
-رفیعی، امیرتیمور، (1390)، ظهور تیمور و فتح سراسری ایران، قم، انتشارات ابتکار دانش.
-رفیعی، امیرتیمور، (1400)، تاریخ سیاسی اجتماعی تیموریان، تهران، انتشارات سروش.
-روملو، حسن بیگ، (1384)، احسن التواریخ، دوره سه جلدی، تصحیح و تحشیه عبدالحسین نوائی، تهران، انتشارات اساطیر.
-رویمر، ه، ر. (1379)، تاریخ ایران کمبریج، دوره تیموریان، تهران، جامی.
-شامی، نظام الدین، (1363)، ظفرنامه، ویراسته پناهی سمنانی، تهران، بامداد.
-شمس اردکانی، محمد رضا و دیگران، (1387)، مجموعه ای از آثار علوم پزشکی دانشمندان اسلامی و ایرانی، تهران، دانشگاه علوم پزشکی تهران.
-شیرازی، منصور بن محمد بن احمد، ، ( 1383)، تشریح بدن انسان، معروف به تشریح منصوری، به کوشش سید حسین رضوی برقعی، تهران، دانشگاه تهران با همکاری دانشگاه مک گیل.
-صفا، ذبیح الله، (1363)، تاریخ ادبیات در ایران، جلد پنجم، بخش اول، تهران، انتشارات فردوسی.
-صفا، ذبیح الله، (1364)، تاریخ ادبیات در ایران، جلد چهارم، تهران، انتشارات فردوسی.
-عبدالرزاق سمرقندی، (1383)، مطلع سعدین و مجمع بحرین، ج2، دفتر اول، به اهتمام عبدالحسین نوائی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
-قاضی نورالله شوشتری، (1365)، مجالس المومنین، تهران، اسلامیه.
-کرمانی، نفیس بن عوض، (1387)، شرح الاسباب و العلامات، تصحیح و تحقیق موسسه احیاء طب طبیعی، قم، انتشارات جلال الدین.
-کلاویخو، ( 1366)، سفرنامه، ترجمه مسعود رجب نیا، تهران، علمی فذهنگی.
-گنجینه بهارستان،(1386)، مجموعه سه رساله در پزشکی، به کوشش مرکز پژوهش کتابخانه مجلس شورای اسلامی، تهران، کتابخانه، موزه، و مرکز اسناد کتابخانه مجلس شورای اسلامی.
-نجم آبادی، محمود،(1375)، تاریخ طب در ایران پس از اسلام (ازظهور اسلام تا دوره مغول)، تهران، انتشارات دانشگاه تهران.
-نعمت شیرازی، معصوم علی شاه، 1339، طرایق الحقایق، با تصحیح محمد جواد محجوب، تهران، انتشاران بارانی.
– نورانی، مهدی، (2536)، کالبد شناسی و فیزیولوژی، تهران، شرکت سهامی چهر.
-یزدی، شرف الدین علی، (1387)، ظفرنامه، دوره دوجلدی، تصحیح و تحقیق سید سعید میر محمد صادق و عبدالحسین نوائی، تهران، کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی.