دکتر منصوره اتحادیه در هشتم اسفند سال ۱۳۱۲ خورشیدی در تهران، در خانوادهای که از طرف پدر به تجار آذربایجان و از مادر به خاندان قاجار میرسید، متولد شد. پدرش علی اتحادیه فرزند رحیم اتحادیه و مادرش هما فرمانفرمائیان دختر عباس فرمانفرمائیان بود. پدرش مردی فرهیخته و تحصیلکرده انگلستان بود و او را از کودکی با کتابخوانی آشنا کرد.
کودکی منصوره اتحادیه در سالهای سخت جنگ جهانی دوم و اشغال ایران سپری شد. او در آن سالها با معلم سرخانه، تحصیل را دنبال کرد. خانمی لهستانی که از جنگ جهانی دوم آواره شده بود و در منزلشان زندگی میکرد در پنج سالگی آموزش خواندن و نوشتن زبان فرانسه را به او آموخت به گونهای که قبل از الفبای فارسی الفبای فرانسه را یاد گرفت. دروس دبستان را نیز نزد چند معلم سرخانه فراگرفت. همزمان در دبستان ژاندارک هم حاضر میشد. از کلاس ششم به بعد به دبیرستان انوشیروان دادگر رفت. سپس به انگلستان رفت و در مدرسهای شبانهروزی تحصیلات متوسطه را ادامه داد. برای تحصیلات عالی دانشگاهی رشته تاریخ در دانشگاه ادنبورو در اسکاتلند را انتخاب کرد و در سال 1337 موفق به اخذ مدرک کارشناسی ارشد از آن دانشگاه گردید. او در 1356 و پس از بیست سال مجدداً برای ادامه تحصیلات به اسکاتلند رفت و در دانشگاه ادینبرو زیر نظر الوین ساتن دکتری خود را گرفت. موضوع رساله دکتری او احزاب سیاسی در دوره مشروطیت بود. او پس از اخذ مدرک دکتری در سال 1359 به ایران بازگشت.
اتحادیه پس از گرفتن مدرک کارشناسی ارشد به ایران بازگشت و مدتی در مجله شکار و طبیعت به عنوان مترجم مشغول به کار شد، سپس به عضویت سازمان زنان ایران درآمد، اما طولی نکشید که از آنجا خارج و در مرکز مطالعات عالی بینالمللی وابسته به دانشکده حقوق دانشگاه تهران مشغول به کار شد. او از 1354-1356 زیر نظر دکتر عباس زرکوب خویی به عنوان مربی به استخدام دانشگاه تهران درآمد. منصوره اتحادیه در تاریخنگاری علمی ایران سهم بسزائی دارد. او پس از انقلاب فرهنگی به استادی دانشگاه تهران درآمد و واحدهای درسی گوناگونی از جمله: تاریخ قاجاریه، جنبشهای یکصد ساله اخیر و تاریخ خاورمیانه را تدریس کرد. او در سال 1378 از دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران بازنشسته شد، اما همچنان به کار و تدریس در بنیاد ایرانشناسی پرداخت. حاصل سالها زندگی علمی منصوره اتحادیه 51 اثر تألیفی و 9 اثر ترجمهای به علاوه تعداد زیادی مقاله است.
دکتر منصوره اتحادیه در سال ۱۳۶1 نشر تاریخ ایران را با هدف انتشار اسناد و پژوهشهایی در حوزهی تاریخ معاصر ایران راهاندازی کرد. ظاهرا او اولین زن ایرانی است که به عنوان یک ناشر به انتشار کتاب اهتمام ورزیده است. نشر تاریخ ایران تاکنون کتابهای بسیاری را از جمله در زمینهی تاریخ معاصر ایران و به ویژه دوره قاجار منتشر کرده است.
این بانوی فرهیخته و نام آشنا در عرصه تاریخ معاصر با مهری بی حد با رهآوردمهر به گفتوگو نشست و از اسناد و چگونگی ورود به عرصه نشر و کتابهایش گفت که در ادامه ماحصل این گفتوگو را میخوانیم.
استاد آیا نگارش تاریخ نو بعد از جنگ جهانی مرسوم شد، یا بهتر بگویم آیا به نظر شما نگارش تاریخ نو در ایران انجام شد و اگر انجام شد، پیشگامان این تاریخنگاری چه کسانی هستند؟
شاید فریدون آدمیت از پیشگامان تاریخنگاری نو است. البته تاریخنگاری فریدون نیز اشکالاتی دارد، ولی انعکاس پیدا کرده است. واقعیت این است که مورخین ما کمی تنبل هستند. متاسفانه با این همه سند که ما داریم، کتابهای جدید فقط تکرار کتابهای قبلی است. سندهای خصوصی و خانوادگی به کنار، سندهای زیادی در سازمان اسناد ملی وجود دارد. بسیاری از خانوادهها نیز اسنادشان را به سازمان اسناد و کتابخانه ملی واگذار کردند اما پژوهشگران به سراغ این اسناد نمیروند، این در حالی است که این سندها تاریخ را زیر و رو میکند.
به عنوان مثال زمانی که اسناد نصرتالدوله فیروز، قرارداد 1919 را بررسی میکنیم، متوجه میشویم واقعیت آنگونه که تفسیر شده، نیست.
در ازای این قرارداد انگلیس وظیفه داشت برای ایران غرامت جنگی بگیرد، چون در آن زمان قشون اشغالی به ایران آمده بود و خاک ایران زیر و رو شده بود. نامهای از فرمانفرما موجود است که نشان میدهد قشون روس و عثمانی تا چه میزان ویرانی به بار آورده بودند و بعد از جنگ قحطی شده بود. برخی اذعان میدارند که کار انگلیس بود، در حالیکه اینگونه نیست و در آن زمان در سراسر ایران قحطی بود. منظور من این است که دسترسی به اسناد وجود دارد، اگر همت کنند و این اسناد را بخوانند، تاریخ زیر و رو میشود.
اصلا ویژگی تاریخ ما این است که پژوهشگر فقط باید به پادشاهان و… میپردازد و با مردم کوچه و بازار سر و کار ندارد.
خاطرات عمادالسلطنه، برادرزاده ناصرالدین شاه. او به جزئیات توجه کرده که اطلاعات بسیاری از زندگی روزمره در اختیار مورخ قرار میدهد، از جمله مدارس دخترانه که در هنگام انقلاب مشروطه دائر شد.
میدانیم که زنان تاسیس مدارس دخترانه را آغاز کردند. در خاطرات عمادالسلطنه میخوانیم که دانشآموزان شش کلاس که درس میخواندند، معلم میشدند. این در حالی است که ما فکر میکنیم که از این زمان به بعد زنان تحصیلکرده هستند. آخر چه تحصیلی! خود عمادالسلطنه میگوید: این فاطمه که قرار است به کلاس اولیها درس بدهد، خودش جمع و تفریق را بلد نیست. تاریخ نو چنین مسائلی را بازگو میکند و به سبکی است که با خواندن آن دید خواننده تغییر میکند.
شما دقت کنید، پادشاه در آن بالا مشغول زندگی خودش است و درباریان در اطراف او حضور دارند اما مردم در این زمان چه میکنند؟ در زمانی که زن نباید از خانه بیرون بیاید و خواندن و نوشتن برای زن حرام است، زنان مدرسه تاسیس میکنند و برای باسواد شدن مبارزه میکنند. زنان بسیار مبارزه میکنند تا دختربچهها را باسواد کنند، مدارس دخترانه به سختی آغاز به کار میکند. اینها همه تاریخ است. پژوهش در اسناد این دوره نشان میدهد که از نظر اقتصادی نیز دید جدیدی حاکم شده است، دیگر فقط پادشاه نیست که قرارداد جدید امضا میکند.
البته از پیشگامان تاریخنگاری نو کاوه بیات هم خوب کار کرده، او نیز با استفاده از اسناد دقیق کار کرده است. نسلی که بعد از انقلاب تاریخ خواندند، متوجه شدند که باید کتابهای قدیمی را کنار بگذارند و به اسناد مراجعه کنند. برخی از نویسندگان خارجی هم به تاریخنگاری ایران کمک کردند و در کل مورخین خوب زیادی داریم.
استاد شما به اسناد بررسی نشده اشاره کردید، به نظر شما چه راهکاری برای بررسی سریع و درست این اسناد وجود دارد؟
اسناد بررسی نشده اگر در دسترس قرار گیرند، تاریخ را زیر و رو میکند. بهتر است سازمان اسناد ملی مجموعه سندهایش را معرفی کند. همچنین مجلس شورای اسلامی اسناد فهرست نشده دارد که بسیار ارزشمندند. من همه اسناد فرمانفرما را به مجلس دادهام اما انگار این اسناد چال شده است، چون نه فهرست شده، نه اعلان شده و نه کسی از آنها خبر دارد. کسانی که سند دارند، دودل هستند که این سندها را به کجا بدهند. اسناد باید فهرست شود و در دسترس پژوهشگران قرار بگیرد.
بسیاری از خانوادهها از اینکه سندهایشان را رو کنند، میترسند. خانمی را میشناسم که پدربزرگش در تجارت تریاک بود. میگفت من سند دارم اما اگر آنها را در اختیار پژوهشگران تاریخ قرار بدهم، میگویند که فامیل من قاچاق تریاک میکردند. این در حالی است که در آن زمان تجارت بزرگ ایران تریاک بود. چنین ملاحظاتی وجود دارد.
یا کتابی را از تاجری که در انقلاب مشروطه خاطرات خود را مینویسد، چاپ کردیم. در کتاب واژه «نوکر دولت» آمده است اما خانمی که اسناد را در اختیار ما قرار داد، میگوید: «نوکر دولت» خوب نیست، باید تغییر کند. این واقعیت آن زمان است و نمیتوانیم به جای «نوکر دولت» واژه کارمند دولت را قرار بدهیم.
به یاد دارم در زمان حیات دکتر باستانی پاریزی کتابی چاپ کردیم که چنین تغییراتی داشت. زندهیاد باستانی بعد از دیدن کتاب گفت: در این کتاب دست برده شده است. چنین معذوراتی نیز برای بررسی و چاپ اسناد وجود دارد. از سوی دیگر بسیاری از خانوادهها نمیدانند سندی که در اختیار دارند، در مورد چیست.
به جوانانی که از سختیها و اوضاع زمانه مینالند، میگویم: کمی تاریخ بخوانید. در دورههای دیگر هم اینگونه بوده است. بالاخره ما در منطقهای زندگی میکنیم که منطقه پرآشوبی است. در چه زمانی اوضاع و شرایط در ایران گل و بلبل بوده است؟
مثلا وقتی خاطرات عمادالسلطنه، برادرزاده ناصرالدینشاه را میخوانیم؛ از گرفتاریهای او مطلع میشویم چنانکه از دولت حقوق میگرفت اما در دوره مشروطه حقوقش قطع شد. در آن زمان شاهزادهها چون ملک و درآمد داشتند؛ کار نمیکردند، کسی فکر نمیکرد که یک شاهزاده باید کار کند. عمادالسلطنه که فرد باسوادی است ولی بیکار و سخت دستتنگ، در خاطراتش ذکر میکند که «من اینها را مینویسم تا بعد از ما مردم بدانند که در چه دورهای و با چه سختی زندگی کردیم.» تاریخ بسیار آموزنده و مهم است. تاریخ ما هویت ماست.
امروزه بچهها در مهدکودکها به جای اینکه قصه بخوانند، شعرهای آمریکایی یاد میگیرند. این در حالی است که علاقه به وطن را باید آموزش داد که یک راه آموزش علاقه به وطن، مطالعه فرهنگ وطنی است.
متاسفانه مورخین ما دائم منفی نوشتند و از خائنین گفتند. قهرمانی هم بگذارند، بچههای ما به چه افتخار کنند؟ تاریخنگاری ما هم اشکال دارد. تاریخ دانستن خیلی مهم است اما نه تاریخی که همهاش شکست و بدبختی و خیانت باشد. چگونگی آموزش تاریخ خیلی مهم است.
آمریکا تنها دویست سال تاریخ دارد، اما به آموزش تاریخش بسیار اهمیت میدهد. بچههای کوچک در انگلیس تاریخ این کشور را حسابی بلد هستند، برای اینکه به خوبی تدریس میشود. به آن افتخار میکنند. ولی ما همه وقت از خودمان بد میگوییم.
همچنین تصور من این است که ما کتابهای خارجی را ترجمه میکنیم. آنها هم که اصولا نظر مثبت در مورد ایرانیان و شرقیها ندارند. این کتابها در هر صورت یک جنبه منفی دارند، اینها را ما ترجمه میکنیم و به خورد خودمان میدهیم. کتاب لردکرزن سراسر تحقیر است.
شما جزو نخستین بانوان ناشر به شمار میآیید که همت گماشتید و در این راه قدم گذاشتید، لطفا در این مورد برایمان بفرمایید، چطور در این راه قدم گذاشتید و نخستین کتاب چگونه متولد شد؟
من و زندهیاد خانم شهلا لاهیجی با هم وارد عرصه نشر شدیم. همیشه شوخی بر سر این بود که ایشان زودتر شروع کرد یا من، البته فعالیت ما به طور همزمان شروع شد. من به صورت اتفاقی وارد عرصه نشر شدم و در ابتدای کار به دنبال تاسیس یک انتشارات نبودم. یکی از اقوام (مرحوم رضا قلی نظام مافی) مقداری اسناد خانوادگی در مورد نظامالسلطنه داشت که علاقهمند بود تا این اسناد را منتشر کند. به من پیشنهاد کرد که خودمان برای انتشار این اسناد یک انتشارات تاسیس کنیم و با همکاری هم این اسناد را منتشر کنیم. من هم کار را جدی گرفتم و موفق شدم مجوز نشر بگیرم. این واقعه زمانی اتفاق افتاد که انقلاب پیروز شده بود و مدت یک سال و نیم دانشگاهها تعطیل شده بود، کلاسها به صورت روتین برگزار نمیشد اما به هر حال میبایستی کارهایی را برای دانشگاه انجام میدادیم، مثلا متنی ترجمه میکردیم و… . به هر حال مشغله کاری کمتر شده بود، تصمیم گرفتیم برای کار نشر از زیرزمین خانه شروع کنیم. سیروس سعدوندیان با من همکاری میکرد و با هم بر روی این اسناد کار میکردیم. اسناد در دست بررسی خیلی زیاد و مجموعهای از خاطرات و سند بسیار با ارزش را دربرداشت. این کتاب دو بار هم تجدید چاپ شد و خیلی بینظیر است.
برای اینکه حسین قلی خان نظامالسلطنه سالها در دستگاه ناصرالدین شاه فعالیت داشت و خاطرات خود را نوشته بود که اسنادش نیز موجود است. سیروس با تجربه بود و در کار پخش کتاب و چاپخانه آشنا داشت و او به دنبال گرفتن مجوز رفت و مجوز صادر شد. قبل از انقلاب خانمها در کار چاپ و نشر وارد نشده بودند و من همیشه گفتهام که ورود بانوان به این عرصه یکی از دستاوردهای انقلاب است. به تدریج بر تعداد بانوان ناشر افزوده شد و اکنون تعداد آنان قابل توجه است.
خلاصه ما کار را شروع کردیم. هدف این نبود که من به عنوان یک زن بخواهم یک انتشارات تاسیس کنم. البته هیچگاه مسئله جنسیت معیاری برای من نبود. همیشه عقیدهام بر این بود که من یک آدم هستم و دیگران هم همینطور و مرد و زن فرقی با هم ندارند. به هر حال فعالیت نشر تاریخ شروع شد.
در آن زمان هر چیزی را که چاپ میشد، مردم میخواندند. اگر سندی چاپ میکردی، مردم میخواندند. ممکن بود مربوط به خواستههای مردم عادی نباشد، ولی میخواندند. در آن زمان نوعی تشنگی برای مطبوعات و کتاب وجود داشت. یعنی جلوی دانشگاه که محل کتابفروشیها بود. خلاصه دوره پررونقی برای کتاب بود و کتابهای ما نیز با استقبال روبهرو شد و بسیار تشویق شدیم. البته مشکلاتی پیش آمد، مثلا به آقایی که پول داده بودیم تا برای ما کاغذ بخرد را گرفتند. پول ما مدتها پیش او بود و وقتی از زندان آزاد شد، پرداخت کرد.
گرفتاریها و سختیها اینگونه بود. گاهی پول داشتیم، گاهی پول نداشتیم. معمولا سرمایه ناشر برای چاپ کتاب برنمیگردد. ولی از سال 62 تا امروز این کار را به پیش بردم و خیلی هم خوشحالم که توانستم انتشارات را نگه دارم. البته امروزه روال کار چاپ و نشر تغییر کرده و بسیاری از کارها به شکل دورکاری انجام میشود.
دوست دارید در مورد کدام کتابتان شرحی بفرمایید؟
هر کتابی که آدم مینویسد یا ویرایش میکند و به چاپ میرساند، مورد علاقه است. اساسا در زمان خلق هر اثر تمام وجود، فکر و عشق مولف و ناشر بر روی آن اثر متمرکز است. کار از زیر چاپ میآید و زمانی با استقبال روبهرو میشود و زمانی هم مورد استقبال قرار نمیگیرد. ناشر یا نویسنده در شروع کار فکر میکنند، کتاب با استقبال خوبی روبهرو خواهد شد و فروش خوبی خواهد داشت، ولی در عمل گاه این اتفاق نمیافتد. یا کتابی هواداران زیادی دارد، ولی تا از زیر چاپ بیاید از شور و شعف آن کم شده. در واقع بازار کتاب خیلی به وضع مردم و اوضاع و شرایط بستگی دارد. کتاب در برخی موارد شکیل است یا در برخی موارد درست غلطگیری نشده است. متاسفانه ما نیز در برخی موارد با چنین مشکلاتی روبهرو شدیم، بنابراین نمیتوان یکی از آثار را برگزید اما خودم کتاب «اینجا طهران است» را از همه بیشتر دوست دارم. این کتاب یک مجموعه مقاله درباره تهران است. البته نه به طور مستقیم، ولی تهران در آن بیان شده است.
من هدفی که دارم؛ تشویق هر کسی است که اگر سندی خانوادگی دارند، حتی اگر فقط در حد چند تکه کاغذ باشد که زیبایی هم ندارد و حتی قسمتی از آن را هم موش خورده است؛ به چاپ برسانند تا به عنوان گوشهای از تاریخ ماندگار شود.
خانواده پدر من چند نسل تاجر بودند، پدرم همیشه میگفت که حاج رحیم، پدر او هرگاه که وضع بازار بد میشد و او حجره را میبست، بازار تعطیل میشد. من هم میگفتم آیا سندی، کاغذی از این دوران موجود نیست؟ مادرم میگفت: ما هر وقت اسبابکشی کردیم، من این کاغذها را دور ریختهام، اما یک گونی کاغذ در ته انبار باقی مانده است. من سروقت سندها رفتم و آنها را بیرون آوردم. یک بسته کوچک کاغذ کثیف و موشخورده بود. به سختی این کاغذها را صاف کردیم و تا امروز پنج جلد کتاب با استفاده از این اسناد به چاپ رسیده است و چندین جلد دیگر هم میتوان با استفاده از این اسناد به چاپ رسانید.
من همیشه گفتهام که شما کاری نداشته باشید که سندی خوشگل است یا خوشگل نیست، تاثیر ندارد یا تاثیر دارد، ممکن است پاره و پوره باشد. ممکن است فقط لیست حقوقهایی باشد که پرداخت شده است. اما آنها را در اختیار کسی قرار بدهید که سندها را میشناسد.
زندگینامه محتشمالسلطنه را که مینوشتم، کتابچه مخارج روزانه خانواده را پیدا کردیم. شما شنیدهاید که رجال قدیم چقدر ثروتمند بودند، اما در عین حال چقدر مقتصد زندگی میکردند. مثلا همین محتشمالسلطنه نه اینکه خسیس باشد، نه. اصلا دارایی به آن صورت نداشت، اما حتی پولی را که به گدا هم داده، یادداشت کرده است. مثلا امروز رفتیم زیارت و اینقدر به گدا پرداخت کردیم. مثلا آبونمان روزنامه یا تعمیر دیوار و… را یادداشت کرده است. اینها ممکن است که به نظر کسی که به تاریخ علاقه ندارد، مهم نباشد اما اینها اهمیت دارد. چون این نکات روحیه فرد، نوع زندگی و قیمتها را بازگو میکند.
مثلا دخترش فوت کرده بود، او خرج میدهد و تمام مخارج مراسم ترحیم را یادداشت کرده است. با استفاده از این اسناد پی میبریم که رسم و رسوم در آن دوره چگونه بوده است. از نظر مورخ این اسناد از اهمیت بالایی برخوردار هستند.
یک روز مردی کتابچهای را به اینجا آورد و گفت من این را از گوشه خیابان خریدم و اگر شما آن را میخواهید میتوانم آن را به شما بدهم. من به کتابچه نگاه کردم و دیدم که یادداشتهای شیخ فضلالله نوری است و به او گفتم از شما میخرم. گفت چقدر؟ گفتم: 150 تومان. کتابچه از ارزش بالایی برخوردار بود و آن را چاپ کردیم. این کتاب خلاصه اصل معاملههایی بود که در محضر شیخ فضلالله امضا شده بود. اسناد مجموعهای از سند عقد، طلاق و خرید و فروش زمین و غیره را دربرداشت.
قرارداد برای دایهای که به بچه شیر بدهد، بسیار جالب است. دایهای که مزد میگرفت و اینها با او قرارداد بسته بودند. در آنجا میبینید که اتفاقا زنها که حق طلاق هم ندارند، حق بیرون رفتن از خانه را ندارند، سواد ندارند اما میتوانند زمین خرید و فروش کنند، وام بگیرند، قرض بدهند، اجاره بدهند، زنان از لحاظ مالی خیلی مستقل بودند. حالا این کارها چقدر و چگونه اجرا میشد، آیا کتک میخورد یا نه، معلوم نیست اما صیغه میکردند، طلاق میدادند و همه در این اسناد موجود است.
مقصود این است که چنین سندهایی بسیار ارزشمند است و ما ایرانیها تا حالا قدر نمیدانستیم و به تازگی مردم کمی به تاریخ علاقه پیدا کردهاند. بعد از اینکه ما مقداری از سندهای تجارتخانه اتحادیه را چاپ کردیم، چند نفر که پدرانشان تجارتخانه داشتند و خودشان هنوز آن را اداره میکنند، سندها را آوردند تا چاپ کنیم. برای من بسیار جای خوشحالی دارد، کتابهایی که به تازگی به چاپ رساندیم مربوط به تجارتخانه صادقی است، که اهل اردبیل هستند، تجارتخانه صادقی با روسیه تجارت میکردند. سندها بینظیر است برای اینکه مربوط به زمان انقلاب روسیه است. از یک تورم عجیب و غریبی حکایت میکنند. خانواده صادقی ایرانی در روسیه خانهای داشت و موقع انقلاب در معرض خطر قرار داشتند. اینها تاجرهای پولداری بودند، اینکه چگونه ادامه میدهند، چگونه برمیگردند. تمام این اطلاعات در این نامهها و اسناد هست که بسیار ارزشمند میباشند. زیرا یک بعدی را نشان میدهد که جدا از پادشاه و وزیر و جنگ و این چیزهاست. زندگی روزمره مردم است. مسائل، مشکلات و تاریخ اجتماعی که اساس زندگی و فکر مردم را دربردارد. بنابراین من مقداری از سندهایی را که به دستم رسیده است، به چاپ رساندم.
من شانس این را داشتم که در یک خانوادهای به دنیا آمدم که تاجرپیشه بودند و مقدار زیادی اسناد از خودشان بر جای گذاشتند. نگران این هستم که پس از من سرنوشت این اسناد به کجا ختم میشود. البته یکی از پسرانم به این کار علاقهمند است اما نه آنگونه که باید. او به دنبال کارهای دیگری هم هست. بنابراین این اسناد بسیار ارزشمند است و من همیشه میگویم نامههای خصوصی هم در رده اسناد باارزش محسوب میشوند. البته امروزه که دیگر کسی نامه نمینویسد. ولی تا بیست سال قبل که نامهنگاری رایج بود، اسنادی به صورت نامه باقی مانده است. امروز که ایمیل میزنند و من واقعا نمیدانم مورخان آتی چه خواهند کرد. این نامههایی که رد و بدل میشد، رابطههای فامیلی را بیان میکند که خیلی ارزشمند است.
هدف من جمعآوری این اسناد است. البته من خوش شانس بودم که هم خانواده پدری اسنادی از خودشان بر جای گذاشتند و هم خانواده همسرم(نظام مافی). خانواده نظام مافی از آنجایی که یک دید تاریخی داشتند، اسنادی را نگه داشته بودند.
مقدار زیادی از اسناد فرمانفرما را هم در اختیار دارم، البته مقدار زیادی را به مجلس شورای اسلامی دادم و مقداری را هنوز ندادهام. من از این اسناد استفاده کردم و چندین کتاب به چاپ رساندم. ولی اسناد خیلی خیلی زیاد است و میشود بر روی اینها کار کرد. البته این سندها فهرست نشده است.
«زنانی که زیر مقنعه کلاهداری کردهاند» یکی از کتابهای شماست، شرحی در مورد این کتاب بیان کنید.
این عنوان را من از اعتمادالسلطنه گرفتم. اعتماد السلطنه وزیر انطباعات ناصرالدین شاه و سانسورچی است. مثل منشی شاه هم هست و همیشه حضور دارد. او خاطرات خود را مینوشته است. او یک کتاب با عنوان «خیرات حسان» مینویسد. این کتاب در مورد یک عده از زنان معروف دوران اسلام است که اینها زنان قدرتمندی بودند که همیشه با معیار مردانه، زیر مقنعه کلاهداری کردند.
خواهر فرمانفرما زن مقتدری بود. سه بار شوهر میکند اما هر سه را از دست میدهد و به تنهایی بچههایش را بزرگ میکند. فرمانفرما در دوره مظفرالدین شاه به عتبات تبعید شد و این خواهر به او نامه مینوشت. در نامههایش از اوضاع مملکت مینویسد. از باغ و زمین و وضع بچهها مینویسد. یک زن مقتدری است. مقدمه این کتاب را به نقل از ویرجینیا وولف «اتاقی از آن خود» شروع میکنم. در آن کتاب میگوید؛ اگر شکسپیر یک خواهر داشت، چه میشد؟ به لندن میرفت، بیکار میشد و بدبخت میشد و کسی به او محل نمیگذاشت و عاقبت هم میمرد. من نیز در مقدمه این کتاب مینویسم: این هم خواهر فرمانفرماست. اما نه آن سواد را دارد. نه آن امکانات را دارد ولی زن مقتدری است و کلاهداری میکند. یکی از پسران او مصدقالسلطنه است.
دو کتاب دیگر نیز از اسناد فرمانفرما چاپ کردیم. یک مجموعه پیدا کردیم در مورد «نفت چیا سرخ»، منطقهای که الان در آن طرف کرمانشاه و در عراق قرار دارد. در زمان عثمانی میدانستند در این منطقه نفت هست اما خیلی زیاد نیست و این منطقه را رها کردند و به مسجد سلیمان رفتند. نامههایی وجود دارد مبنی بر اینکه کشف نفت ابتدا در این منطقه بود. با مشکلات آن زمان و از آنجا که راه ارتباطی هم درست نبود، این منطقه را رها میکنند.
نکتهای که باید اضافه کنم این است که من برای تایپ، خواندن سندها، مقدمهها و… از کمک افراد دیگر بهره بردم. برای تجارتخانه صادقی ما از یک مترجم روس کمک گرفتیم. یک خانم سیاق میخواند. خانم دیگری سندها را خواند و تایپ کرد. من هم نظارت میکردم و مقدمه نوشتم و خود آقای صادقی هم کمک کرد.
کتاب کوچک دیگری داریم در مورد «وبای عالمگیر» که زمانی وبا تمام ایران را میگیرد و این کتاب حاوی اسناد و نامههایی است که مردم درباره وضع خانواده خود، یا اینکه همه مشغول فرار هستند، مینویسند.