کسب مشروعیت سیاسی-اجتماعی بر بنیاد تبارسازی /(حکومت‌های ایران در قرون سوم تا پنجم ه.ق)

کسب مشروعیت سیاسی-اجتماعی بر بنیاد تبارسازی /(حکومت‌های ایران در قرون سوم تا پنجم ه.ق)
دکتر حسین زمانی/ مدرس دانشگاه و پژوهشگر تاریخ

یکی از ملزومات شاهی در اندیشه سیاسی آرمان‌گرای ایرانشهری نژادگی و برخورداری از تبار اصیل بوده است که همچون فرّ یا تایید الهی، هویتی ذاتی و نه اکتسابی محسوب می‌شده است. در این اندیشه تنها کسی که از تبار و تخمه شاهان باشد شایستگی احراز مقام سلطنت را دارد. تفاخر نژاد، اصالتِ دودمان و ترسیم شجره انساب چنان است که در تاریخ اساطیری ایران، به شهادت مسعودی، منوچهر همچون درختی بود «که فروغ نسب ایرانیان بدو می‌پیوندد…» (مسعودی، 1365، التنبیه…، ص84). بدین‌ترتیب همه آحاد ایرانشهر می‌توانستند از طریق اصالتِ شاهانه خونشان بر خویش ببالند.

همین امر است که در دوره فعالیت شعوبیان در سده‌های نخستین اسلام، اعتراض مخالفین را برمی‌انگیخت و شگفت‌زده چنان ابن‌قتیبه می‌پرسیدند «… چه شد که همگی شاهزاده و از نسل مرازبه(مرزبانان) و اساوره (شهسواران) شدند؟ اگر اینها همه شاهزاده بزرگوارند پس اواسط و اراذل عجم کجا رفته‌اند؟» (همایی، 1364، ص 84).

تفاخر نژاد و ترسیم سلسله انساب در تاریخ اساطیری و حماسی و تاریخ سلسله‌های پادشاهی ایران باستان به یک اندازه تجلی پیدا می‌کند. در بخش بیستم بندهش برشمردن انساب شاهی از «لهراسب پسر زاب» آغاز می‌شود و تا «بهمن پسر اسفندیار» و دیگران ادامه می‌یابد(بندهش، 1369، ص151).

شاید بتوان گفت قدیمی‌ترین اسناد که معرف این تفاخر نژادی و برشمردن تبار و پیشینه اصیل آن است. کتیبه‌های شاهان هخامنشی باشد. در این کتیبه‌ها یادکرد انساب همچون ترجیع‌بندی واحد مدام تکرار شده است:

«داریوش شاه می‌گوید: پدر من ویشتاسب، پدر ویشتاسب ارشام، پدر ارشام آریارمنه، پدر آریارمنه چیش پیش، پدر چیش‌پیش هخامنش (بود) و…» «داریوش شاه گوید: بدان جهت هخامنشی خوانده می‌شویم (که) از دیرگاهان اصیل هستیم. از دیرگاهان تخمه ما شاهان بودند.»(شارپ، بی‌تا، ص32)

کورش نیز پس از فتح بابل بر دیرینه بودن تخمه شاهی خود تاکید ورزیده است(فره‌وشی، 1370، ص84).

حفظ دوده و نسب به عنوان اصلی‌ترین عامل ثبات و قوام طبقات اجتماعی به ویژه در دوران ساسانیان، در همه سطوح و مراتب اجتماعی پاس داشته می‌شد. در نامه تنسر این تعصب نژادگی از قول سرسلسله ساسانی بیان شده است: «و من بازداشتم از آنکه هیچ مردم‌زاده(= اصیل، بزرگزاده) زن عامه نخواهد تا نسب محصور ماند و هر که خواهد، میراث بر او حرام گردد» (نامه تنسر به کشنسب شاه، 1354،ص 20).

در ایران باستان تنها کسانی می‌توانستند به شهریاری برسند که از تخمه شاهان می‌بودند. این امری پذیرفته شده بود. هنگامی که کاوه آهنگر علیه ضحاک قیام کرد، مردم از او خواستند که بر پادشاهی بنشیند ولی او خود را سزای پادشاهی ندانست و گفت: «یکی از فرزندان جمشید طلب باید کردن و به پادشاهی نشاندن…» (ابن بلخی، 1363، ص35). بدین‌ترتیب یکی از مهم‌ترین ملزومات به دست آوردن مشروعیت سیاسی و اجتماعی در ایران باستان نژادگی و داشتن تبار اصیل و خوش‌نام بود. این تفکر با وجود دگرگونی در ساختار سیاسی و به ویژه طبقات اجتماعی در ایران اسلامی نیز سرایت کرد.

پس از سقوط ساسانیان ایران در سیطره فاتحین عرب قرار گرفت، علی‌رغم شکست سیاسی- نظامی شاهنشاهی ساسانی و از بین رفتن امتیازات نژادی رایج در این سلسله و رهایی لایه‌ها و طبقات اجتماعی از شکل خاص نظام طبقاتی دوره ساسانی، پس از گذشت قریب به دویست سال سلطه اعراب مسلمان بر ایران، از آغاز قرن سوم هجری قمری، سلسله‌‌های محلی در ایران پیدا شدند که به طور همزمان یا با فاصله زمانی اندکی عهده‌دار امارت بخش‌هایی از این سرزمین شدند.

خاستگاه همه این سلسله‌های حکومتی بومی و منطقه‌ای و نهایتا ایرانی بود؛ اما عمدتا نسبت به دستگاه خلافت ظاهرا اظهار سرسپردگی می‌کردند. با وجود این، گرایش‌های اسلامی غالب این حکومت‌ها و پذیرش پایگاه و جایگاه معنوی خلیفه، مانع از این نبود که در پی ایجاد ارتباطی فرهنگی در آموزه سیاست و قدرت با ایران باستان باشند. از این رو از خلال متون مشاهده می‌شود که همه این سلسله‌ها پس از استقرار، نسب‌نامه‌هایی برای خود ارائه می‌دادند که تبار خویش را به پادشاهان و یا پهلوانان خوش‌نام ایران باستان می‌رساندند.

چه انگیزه‌ای می‌توانست برای چنین اقداماتی وجود داشته باشد؟ یقینا اگر در پی گذشت نسل‌ها حافظه تاریخی توده‌ها پاک شده بود، در افواه هنوز گفت‌و‌گو از داستان‌های مربوط به پادشاهان گذشته بود.

در متون تاریخی و جغرافیایی دوره اسلامی به تداوم این میراث به کرات اشاره شده است. خبر وجود آتشکده‌های متعدد در سده چهارم در مناطق مختلف ایران زمین به ویژه فارس را از نوشته‌های اصطخری، مسعودی و ابن‌حوقل می‌توان به دست آورد (اصطخری، 1368، صص 106و112؛ مسعودی، التنبیه، 1365، ص 98-99؛ ابن حوقل، 1366، صص 35، 43، 59، 109). ابوریحان بیرونی در برشماری جشن‌ها سخن گفته است، (بیرونی، 1389، ص63) و ابن‌خردادبه، دانشمند جغرافیانویس چنان متاثر از این فرهنگ بود که در قرن سوم اقرار می‌‌کرد که هنوز اثر «آخور اسب رستم» در قرنین سیستان باقی است(ابن‌خردادبه، 1371، ص20). به زمانه منهاج سراج داستان شیون و زاری برآمده از کوه «زارمرغ مندیش» در تعزیت درگذشت زال زر زبانزد ساکنان دامنه آن کوه بود (منهاج سراج، 1363، ج1، ص328). مسعودی و ابن‌حوقل نقل می‌کنند که مردم غرب ایران از خسروپرویز و اسب مشهور او «شبدیز» داستان‌ها می‌گفته‌اند(مسعودی، مروج‌الذهب، ج1، 1365، ص 267؛ ابن‌حوقل، 1366، ص 115-116). از این دست‌ نشانه‌ها که بین مردم ایران رواج داشته، بسیار چشمگیر است. این نشانه‌ها گواهی است بر پیوستگی ذهنی مردم، با فرهنگ پیشین خود بدین‌ترتیب ادعای نژادگی از سوی حکومت‌های ایرانی بعد از اسلام محملی بومی داشته است. حتی پیش از خلافت عباسیان اعراب نیز از این امر غافل نبوده‌اند. یعقوبی نقل می‌کند که هنگامی که عمر خلیفه دوم قصد کرد مالی را که ابوهریره از بحرین آورده بود به مردم برحسب منزلت آنان بپردازد، «بزرگان عجمی» نظیر «فیروزبن یزدجرد» و «هرمزان» از آن برخوردار شدند (یعقوبی، تاریخ، ج2، 1363، ص41).

یزیدبن ولید بن عبدالملک از خلفای بنی‌امیه که قاعدتا می‌بایست به نیای خود سرافراز باشد، بر خود می‌بالید که نسب مادریش به کسری می‌رسد و از این رو محق بود که بگوید: «من وارث امپراتور ایران  (Bosworth,1973,p54)

ریشه داشتن تفکر تبارگرایی در بین ایرانیان که در دوره اسلامی سلسله‌های مستقل و نیمه مستقل محلی در ایران به آن تاسی می‌کردند، خاندان‌ها و سلسله‌های کوچک را نیز شامل می‌شد. این «شهریاران گمنام» نیز در پاسخ به چونی و چرایی مشروعیت خویش به تبارسازی اقدام کردند. نمونه بارز این حکومت‌ها، «باوندی‌ها» و «ابویی‌ها» را می‌توان نام برد که در شمال ایران بودند و نسب خویش را به خاندان ساسانی می‌رساندند. اگرچه به باور باسورث، اصل آنها به «گاوباره» برمی‌گردد که در زمان یزدگرد سوم از ارمنستان به ایران آمدند و توسط همین پادشاه به حکمرانی ایالات مازندران منصوب شدند(Ibid,p.56).

نمونه جالب‌تر به خاندان‌هایی برمی‌گردد که خاستگاه جغرافیایی و فرهنگی آنان بیرون از ایران است، یا عرب‌نژادند همچون حاکمان شروان و یا ترک‌نژاد مانند غزنویان. برای هر دوی این خاندان‌ها تبارنامه‌هایی ساخته می‌شود که نسب آنها را به پادشاهان ایران قبل از اسلام می‌رساند.

در شروان در سده چهارم ه.ق اخلاف یزیدبن‌مزید که در اوایل حکومت عباسی به قفقاز آمده بود، همه نام‌های ایرانی انتخاب کرده بودند مانند: فریبرز، فریدون و منوچهر و نسب خویش را به بهرام گور می‌ر‌ساندند(Ibid,p.60). تحت نفوذ همین اندیشه است که غزنویان خود را از فرزندان فراری یزدگرد سوم در ماوراءالنهر معرفی می‌کردند(منهاج سراج، ج1، 1363، ص226). تفاخر به اصل و نسب از سلسله حکام درگذشته بود و به عنوان وجه ممیزه خانواده‌ها و مردم بعضی بلاد را نیز شامل می‌شد. ابومنصور محمدبن عبدالرزاق سپهسالار سامانیان در خراسان از این خانواده بود (قزوینی، ج2، 1363، ص33-34).

احمدبن سهل یکی دیگر از کارگزاران سامانی، «از اصیلان عجم بوده و نبیره یزدجرد شهریار» صاحب بن عباد وزیر معروف آل بویه که در دین و زبان عربی تعصب می‌ورزید نیز نژاد خود را پست نمی‌شمرد. شعرای وی در اشعار خود نژاد ساسانی او را با احترام یاد می‌کردند(بهمنیار، 1363، ص103).

یعقوبی در البلدان می‌گوید: «و روستای اردستان که اشرافی از دهقانان آنجایند، گفته می‌شود که فرزندان خسرو انوشیروان در همین محل هستند» (یعقوبی، البلدان، 1356، ص51)، بدین‌ترتیب سلسله‌های حکومتگر ایرانی در دوره مورد بحث محق بودند که خود را نژاده دانسته و نسب به پادشاهان پیش از اسلام می‌رساندند، چون از این طریق از جانب مردم بومی و منطقه‌ای نیز مشروعیت حکومت تایید می‌شده است. استنباط منطقی از این تمایل به میراث کهن این است که سقوط پادشاهی ساسانی، الزاما به مفهوم قطع ارتباط با معیارها و ارزش‌های فرهنگی جامعه ایرانی که طی سده‌ها در اذهان قوام یافته و ریشه در اعصار قدیم داشته، نبوده است.

سلطه سیاسی اعراب مسلمان نیز نمی‌توانست این ذهنیت را پاک کرده و به فراموشی سپارد. نخستین سلسله ایرانی بعد از اسلام (طاهریان) در پاداش موقعیت خود مدیون مامون عباسی بودند، نسب خویش را به رستم می‌رساندند(مسعودی، التنبیه…، ص 300). از همین رو بود که طاهربن حسین موسس سلسله طاهریان، علان شعوبی را در نوشتن کتابی در ذکر مثالب (عیوب) عرب پاداش بخشیده، گرامی می‌داشت(صفا، 1363، ص27). همچنین است قصیده معروف عبدالله بن طاهر در تفاخر به نسب و نیاکان خود در مقابل اعراب، او در این قصیده نیاکان خود را سفیدرو، بزرگ، شریف و نجیب توصیف کرده و از عظمت پدر خود یاد کرده است و در تحقیر عرب به کشته شدن امین به دست طاهر و «شمشیرداران خراسان که مانند شیران بیشه هستند» اشاره کرده است(امین، 1337، ص 73-74).

صفاریان که جایگزین طاهریان شدند نیز تبارنامه خود را تا خسروانوشیروان دنبال کردند(تاریخ سیستان، 1366، ص200)

باسورث در تحقیق خود شعری را از یکی از شاعران هم‌زمان یعقوب لیث آورده است که نسبت به زمان و اصل شعر که در واقع بیانیه یعقوب در جنگ با عباسیان به حساب می‌آید، تردید نمی‌کند. در این شعر از قول یعقوب گفته شده است که او پسری از اعقاب جم و وارث شاهان ایران است و ماموریت دارد که عظمت آنان را تجدید و زنده کند. او خود را موظف می‌داند که پرچم کاوه را برافرازد و بر پسران هاشم (عباسیان) بتازد (Bosworth,p. 56-60) تبارسازی در وجه نظر و اقتدار در وجه عمل که از ویژگی‌های ساختار حکومت ایران پیش از اسلام بود در فضای ایران اسلامی سلاله‌های ایرانی را در تاسی بدان وامی‌داشت. «در این دوره تاریخ ایران، غیرقابل اجتناب است که حاکمی که مامور امپراتوری بزرگی در سرزمین تاریخی ایران شده است، بایستی خواه‌ناخواه با گذشته ایران، مرتبط و آشنا باشد و اینکه پیروزی‌هایش باید به عنوان راه بازکن تشکیل دوباره عظمت و شکوه گذشته ایران تلقی شود»(Ibid,p.60).

در کنار الگوهای ذهنی در تبارسازی و ادعای نژادگی، قدرت و شکوه پادشاهان گذشته به ویژه ساسانیان سرمشق مناسبی بوده است برای تقلید و اقتباس به خصوص که خلفای اموی و به مراتب بیشتر خلفای عباسی در رویکرد به جلال و شکوه و اقتدار با ملوک عجم هم‌سنخ بودند.

یعقوب لیث صفاری که رسم عیاری می‌دانست و شواهدی از ساده‌زیستی او اقامه شده است، از میل به مطلق‌العنان بودن و تدارک شکوه خسروان برکنار نبود. مولف تاریخ سیستان یاد می‌کند: «همه جهان اندر فرمان او شدند و او را ملک‌الدنیا خواندند» (تاریخ سیستان، 1366، ص231).

سامانیان که از بزرگ‌زادگان ماوراءالنهر محسوب می‌شدند، با احساس وافری نسب خود را به بهرام چوبین می‌رساندند(نرشخی،1363،ص81). ایشان از همان اوایل کسب قدرت با به کار بستن رسم «زمین‌بوسی» و «رکاب‌بوسی» در واقع میثاقی محکم با رسوم سنتی دربار شاهان ساسانی بستند(همان، صص 115-116).

هم ایشان نظام دیوان‌سالاری دوره ساسانی را با واسطه عباسیان بسط دادند. حضور شاعران و دانشمندان در دربار سامانیان بر شکوه آن می‌افزود. در همین زمان است که زبان پارسی شکوفا شده و به ضرورت زمان و مکان، سامانیان پیشگام برگرداندن تاریخ و تفسیر طبری به زبان فارسی می‌شوند.

اشاره‌ای که در مقدمه تفسیر قرآن از قول مترجم یا مترجمین آمده در نوع خود جالب است و خواندنی. دریغ است اگر این مطلب در اینجا قلمی نشود:

«و این کتاب، تفسیر بزرگ است از روایت محمدبن جریر الطبری -رحمه‌الله‌علیه- ترجمه کرده به زبان پارسی دری راه راست، و این کتاب را بیاورد از بغداد، چهل مصحف بود این کتاب نبشته به زبان تازی و به اسنادهای دراز بود و بیاورد سوی امیرمظفرابوصالح منصوربن نوح بن نصربن احمدبن اسماعیل- رحمه‌الله علیهم اجمعین- پس دشخوار آمد بروی خواندن این کتاب و عمارت کردن آن به زبان تازی و چنان خواست که مرین را ترجمه کنند به زبان پارسی. پس علمای ماوراءالنهر را گرد کرد. این از ایشان فتوا کرد که روا باشد که ما این کتاب را به زبان پارسی گردانیم. گفتند روا باشد خواندن و نبشتن قرآن به پارسی مر آن کس را که تازی نداند از قول خدای-عزوجل- که گفت: «و ما ارسلنا من رسول‌ الا بلسان قومه» گفت: من هیچ پیغامبری نفرستادم مگر به زبان قوم او و آن زبانی که ایشان بدانستند و دیگر آن بود که این زبان از قدیم باز دانستند، از روزگاران آدم تا روزگار اسماعیل پیغامبر(ع)، همه پیغامبران و ملوکان زمین به پارسی سخن گفتندی، و اول کسی که سخن گفت به زبان تازی، اسماعیل پیغامبر (ع) بود و پیغامبر ما -صلی‌الله علیه- از عرب بیرون آمد و این قرآن به زبان عرب بر او فرستادند، و اینجا، بدین ناحیت، زبان پارسی است و ملوکان این جانب ملوک عجم‌اند(ترجمه تفسیر طبری، 1356،ص 5).

در دوره سامانیان انعکاس گرایش‌های ایشان به ایران باستان در زبان فارسی فراتر از صِرفِ پرداختن به زبان است. هر چند زبان و بازیافت آن به شکلی بازیافت هویت قومی هم می‌تواند تلقی شود ولی پرداختن به تاریخ ملی قوم از مجرای زبان مسئله دیگری است.

تدوین و مکتوب کردن تاریخ اساطیری ایران زمین و مردم آن در همین دوره پیگیری شد. بی‌تردید شاهنامه فردوسی ادامه منطقی همین نگرش است که مقدماتش در این دوره فراهم شده بود.

آل‌بویه از دیگر حکومتگران ایران اسلامی‌اند که تبار و نسب خود را به یزدگرد می‌رسانند، با واسطه فرزندان فراری آخرین شاه ساسانی به گیلان پناه برده بودند(بیرونی، 1389، ص 63، مستوفی، 1364، ص409).

آل بویه پس از کسب قدرت و سلطه بر خلفای عباسی در احراز القابی چون «تاج‌الدوله»و «شاهنشاه» و «پناه خسرو» (فناخسرو) و برپایی مراسم تاجگذاری اشتیاق زیادی از خود نشان دادند. با وجود این که برخلاف سامانیان توجه چندانی به زبان فارسی نداشتند، در تداوم بخشیدن به سنت‌های ملک‌داری ایران باستان با سلسله‌های محلی دیگر در ایران هم داستان بودند. بنا بر شواهد «جمعی از بزرگان آل بویه، در ری و همدان و اصفهان با وجود مقام‌های بلند دولتی همچنان زردشتی باقی ماندند…» (بهمنیار، 1363،ص103).

پیوند با گذشته در وجه نظر و عمل با عضدالدوله به اوج رسید. وی در جریان تحقیقات باستان‌شناسانه‌اش، از پرسپولیس (تخت جمشید)دیدن کرد و سنگ‌نبشته‌ای به یادگار این بازدید در آن محل جای گذاشت.

همراه او موبدی زردشتی بود که برای وی سنگ‌نبشته‌های پهلوی آن محل را ترجمه می‌کرد. عضدالدوله همچنین در پیوند با ایران باستان از عنوان «شاهنشاه» استفاده می‌کرد. این عنوان بر سکه‌ای که در سال 359ه.ق در فارس ضرب شده بود امیر را در جایگاه یک امپراتور ساسانی نشان می‌دهد(Bosworth,p57). تسلط آل بویه بر امور به ویژه بر خلفا و مذهب شیعه چنان که مقدسی نقل می‌کند باعث ملال خاطر بعضی از اهل سنت شده بود به طوری که در نکوهش آنها حدیثی نقل کردند(مقدسی، ج2، 1361،صص 696-697). شاید چنان که بارتولد می‌گوید ترتیب‌دهندگان حدیث، امید خود را بر دودمان با فرهنگ سامانیان دوخته بودند (بارتولد، 1358، ص24). شیعه بودن آل بویه مانع از پرداختن ایشان به سنت‌ها و آیین‌های ایران باستان نبود. ابوریحان بیرونی درباره برگزاری دو جشن در دو روز مشخص که توسط عضدالدوله انجام می‌گرفته یاد می‌کند: جشن «کرد فنا خسرو» که یکی در روز «سروش از فروردین ماه» و دیگر «روز هرمز» بوده است. در هر دو مناسبت «بازاری که هفت روز طول می‌کشد بر پامی‌گردد و مردم برای لهو و لعب و شرب به دور هم گرد می‌آیند» (بیرونی، 1389، ص 63).

در اقتدار آل بویه گفته شده است که ایشان رسمی را در بغداد باب کردند مبنی بر آنکه نام امیر با نام خلیفه در خطبه همراه گردید که پس از عضدالدوله یک امر معمول برای امیران بعدی آل بویه شد(Siddiqi,195-37,p.111). آل زیار نیز با وجود اینکه گستره قلمروشان مانند آل بویه نبود و دیری نپاییدند، اما مدعی بودند که فرزندزادگان انوشیروان ساسانی‌اند(بیرونی، 1389،ص63). امیران این سلسله به ویژه مرداویج منتظر تایید امارت خود توسط خلفای عباسی نبودند. مرداویج که در پی فتوحات نظامی بر بخشی از غرب ایران در فکر تحقق آرمان شاهنشاهی خود بود، سازوبرگ شاهی تدارک دید و در 323 ه.ق به شیوه پادشاهان باستانی جشن سده در اصفهان برگزار کرد. البته دولت او مستعجل بود.

با سلطه ترکان و مغولان و تاتارها فترتی در تداوم این طرز تلقی از سیاست و حکومت نزد سلسله‌های ایرانی ایجاد شد. اما صفویه این رویه را با پیوند بین مذهب شیعه و شاهی آرمانی ایران باستان ادامه دادند. آنها تبار خود را با واسطه به امامان شیعه نسبت دادند که از طرف مادر، زاده شهربانو دختر یزدگرد سوم بودند.

این تبارسازی در دوره قاجار و به زمانه ناصرالدین شاه توسط محمدحسن خان اعتمادالسلطنه احیاء می‌شود به طوری که طبق نظر وی خاندان ترک‌تبار قاجار نسب به اشکانیان می‌رسانند و این قصه در حکومت پهلوی هم به گونه‌ای دیگر دنبال می‌شود که البته این موارد در محدوده این وجیزه نیست و فرصتی دیگر می‌طلبد.

اما چند نکته قابل تامل در خصوص حکومت‌های محلی ایران در دوران مورد بحث این مقاله:

بعضی از این حکومت‌ها با احتیاط کامل نسبت به خلیفه عباسی وفادار بودند مثل طاهریان، سامانیان و به صورت کاملا ظاهری آل بویه. بعضی مانند یعقوب لیث و مرداویج در فکر برانداختن دولت عباسی بودند.

از این پنج سلسله، سه تا اهل سنت، یکی شیعه (آل بویه) و یکی (زیاریان) در ابتدا لاقید نسبت به اسلام بودند.

طاهریان و آل بویه چندان توجهی به زبان فارسی نداشتند ولی سه حکومت دیگر بدان بها می‌دادند. علی‌رغم وجوه افتراقی که این حکومت‌ها با هم داشتند، در آموزه‌های فرهنگی- سیاسی و دست یازیدن بدان اتفاق نظر داشتند و الزاماتی را لحاظ می‌کردند که ریشه در ایران باستان داشت.

هر چند تبارسازی این حکومت‌ها را می‌توان جعلی تاریخی دانست اما نیاز فرهنگی جامعه که پاسخ بدان با جعل تاریخی صورت می‌گیرد نیز باید لحاظ شود.

منابع و مآخذ:

۱. ابن بلخی ( ۱۳۵۴ )،فارس نامه، به اهتمام گای لسترنج، تهران، دنیای کتاب.

۲. ابن حوقل ( ۱۳۶۶ )، سفرنامه، ترجمه جعفر شعار، تهران، امیرکبیر، چ، دوم.

۳. ابن خردادبه ( ۱۳۷۱ )، مسالک و ممالک، ترجمه سعید خاکرند، تهران، میراث ملل.

۴. اصطخری، ابو اسحاق ابراهیم ( ۱۳۶۸ )، به اهتمام ایرج افشار، تهران، علمی و فرهنگی، چ سوم.

۵. امین، احمد (۱۳۳۷ )، پرتو اسلام، ج۲، ترجمه عباس خلیلی، تهران، چ دوم.

۶. بارتولد، و. و ( ۱۳۵۸ )، خلیفه و سلطان و مختصری درباره برمکیان، ترجمه سیروس ایزدی، تهران، امیرکبیر.

۷. بندهش ( ۱۳۶۹ )، گزارنده مهرداد بهار، تهران، توس.

۸. بهمنیار، احمد ( ۱۳۶۳ )، شرح حال صاحب بن عباد، تهران، دانشگاه تهران.

۹. بیرونی، ابوریحان ( ۱۳۸۹ )، آثارالباقیه…، ترجمه اکبر دانا سرشت، تهران، امیرکبیر.

۱۰. تاریخ سیستان ( ۱۳۶۶ )، تصحیح محمدتقی بهار ( ملک الشعرا )، تهران، کلاله خاور، چ دوم.

۱۱. ترجمه تفسیر طبری ( ۱۳۵۶ )، به اهتمام حبیب یغمایی، تهران، توس.

۱۲. شارپ، رالف. نورمن (بی تا )، فرمان‌های شاهنشاهان هخامنشی، شیراز، شورای مرکزی جشن‌های شاهنشاهی.

۱۳. صفا، ذبیح‌الله ( ۱۳۶۳ )، تاریخ ادبیات ایران، ج ۱، تهران، فردوسی، چ ششم.

۱۴. فره‌وشی، بهرام (۱۳۷۰)، ایران‌ویچ، تهران، دانشگاه تهران.

۱۵. قزوینی، محمد ( ۱۳۶۳ )، بیست مقاله، ج ۲، تصحیح عباس اقبال، ابراهیم پورداوود، تهران، دنیای کتاب.

۱۶. مستوفی، حمدالله ( ۱۳۶۴ )، تاریخ گزیده، به اهتمام عبدالحسین نوایی، تهران، امیرکبیر، چ سوم.

۱۷. مسعودی ( ۱۳۶۵ )، التنبیه والاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، علمی و فرهنگی، چ دوم.

۱۸. مسعودی ( ۱۳۶۵ )، مروج‌الذهب…، ج ۱، ترجمه ابواقاسم پاینده، تهران، علمی و فرهنگی، چ سوم.

۱۹. مقدسی ( ۱۳۶۱ )، احسن‌التقاسیم فی معرفه‌الاقالیم، ج ۲، ترجمه علینقی منزوی، تهران، شرکت مولفان و مترجمان.

۲۰. منهاج سراج ( ۱۳۶۳ )، طبقات ناصری ( تاریخ ایران و اسلام )، تصحیح عبدالحی حبیبی، تهران، دنیای کتاب.

۲۱. نامه تنسر به گشنسب شاه ( ۱۳۵۴ )، تصحیح مجتبی مینوی، تهران، خوارزمی، چ دوم.

۲۲. نرشخی ( ۱۳۶۳ )، تاریخ بخارا، تصحیح و تحشیه مدرس رضوی، تهران، توس، چ دوم.

۲۳. همایی، جلال‌الدین ( ۱۳۶۳ )، به اهتمام منوچهر قدوسی، اصفهان، انتشارات کتاب فروشی صائب.

۲۴. یعقوبی ( ۱۳۵۶ )، البلدان، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.

۲۵. یعقوبی ( ۱۳۶۵ )، تاریخ یعقوبی، ج ۲، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران، علمی و فرهنگی، چ سوم.

26. Bosworth, C.E. ( The heritage of rulership in early Iran and the search for dynastic with the past ), Iran, 1X, 1973.

27. Siddiqi ” Caliphat and Kingship in medival persin “, Islamic Cultur, vols, 9-11, 1935-37.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *