عِرق ایرانیگری نادرشاه افشار و شاهنامهخوانی او مثالزدنی است
دکتر رضا شعبانی متولد 5/3/ 1317 روستای صمغآباد طالقان است. ایشان دارای مدرک دکتری تخصصی در رشته تاریخ ایران و استاد دانشگاه شهید بهشتی هستند.
دکتر رضا شعبانی پژوهشگر تاریخ و استاد دانشگاه شهید بهشتی است. ایشان دوره شش ساله ابتدایی را در روستای محل تولد خود و ده دنبلید سپری کرد و سپس برای ادامه تحصیل به تهران آمد. دوره متوسطه را در دبیرستانهای قریب و مروی به پایان برد و در ادامه، در دانشسرای عالی تهران در رشته تاریخ و جغرافیا به تحصیل پرداخت و مدرک کارشناسی گرفت. با انحلال دانشسراهای عشایری کشور در سال 1341، رضا شعبانی به اصفهان منتقل شد و در دانشگاه اصفهان به تدریس تاریخ تمدن و فرهنگ ایران پرداخت. در سال 1344، در آزمون کارشناسیارشد تاریخ دانشگاه تهران شرکت کرد و پس از اخذ دانشنامه کارشناسیارشد، در سال 1346 برای تحصیل در مقطع دکتری تخصصی تاریخ به فرانسه رفت و در دانشگاه سوربن به تحصیل پرداخت. پس از دریافت دکتری تخصصی به کشور بازگشت و به تدریس در دانشگاه اصفهان و دانشگاه ملی (شهید بهشتی) مشغول شد. شعبانی در 1379 مدیریت گروه تاریخ تمدن در مرکز بینالمللی گفتگوی تمدنها و ریاست مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان در اسلامآباد را بر عهده داشت. از افتخارات علمی ایشان این است که چهره ماندگار رشتۀ تاریخ در سال 1389 بود. رهآوردمهر پیرامون وقایع دوره افشاریه با ایشان به گفتوگو نشست، مهر بورزید و با ما همراه باشید.
استاد از آنجا که یکی از تخصصهای شما دوره افشاریه است؛ به عنوان نخستین سوال در این حیطه، به نظر شما چه عواملی زمینهساز قدرتگیری و سپس به سلطنت رسیدن نادر شاه افشار میباشد؟
نادرشاه افشار محصول مشکلاتی بود که در عصر صفوی و در پایان کار این سلسله 240 ساله ایران پیش آمد. یعنی به دلیل خواب غفلتی که یکی دو پادشاه آخر سلسله صفوی پیدا کردند، مملکت به طرف تشدید بحران رفت. آدمهای کاردان از کار کناره گرفتند و کسانی که راحتطلب و آسایشجو بودند و غم ملت را نداشتند و غصه کشور را نمیخوردند در نهایت سادهلوحی و ناچیز گرفتن مشکلات یک کشور بزرگی مثل ایران که در آن دوره بر فلات ایران حاکمیت داشتند، برنیامدند.
خلاصه سخن اینکه از همین زمان نادر به بعد، جمعی از ایرانیانی که اصیل هستند و آنهایی که در منطقه شرق ایران زندگی میکنند، اسم قسمت جنوبی سرزمینشان را افغانستان گذاشتند. اسم افغانستان مثل اسم بلوچستان دو نامی است که در زمان نادر مورخان بر روی این منطقه گذاشتند. وگرنه ما قبلا چیزی به اسم افغانستان نداشتیم.
افغانها بر مبنای «حدود العالم من المشرق الی المغرب» که نویسنده آن ناشناس است. در حدود قرن 5 و 6 یکی از اقوام ایرانی ساکن در بخشهای جنوبیتر سرزمین بودند. وگرنه کسی نمیتواند به فرض بخشهای شمالیتر افغانستان را بگوید که اینها افغانی بودند. البته بحث سر امروز و دیروز نیست. از زمانی که افغانستان یک هویت به نسبه متمایزی پیدا کرد. ما این را باور داریم که عزیزان افغانی برادر و خواهر، خودشان را جزیی از یک کل بزرگتری دانستند که ما در حدود 250 سال است که اینها را به این نام میشناسیم. حالا در این 250 سال همان بخشهای فعال سیاسی و نظامی افغانستان و عزیزان پشتون که در بخشهای جنوبیتر افغانستان ساکن هستند و بسیار هم در پشتون بودن خود اصرار دارند. از آنجایی که من در افغانستان نیز بودهام و آن مناطق مقدس را از نزدیک دیدهام. اینها به دلایلی که داشتند و برای خودشان قابل توجیه بود، به شهر اصفهان آمدند. اصفهان در آن زمان بدون مبالغه بیش از یک میلیون جمعیت داشت و البته معاصران شاه سلطان حسین میگویند که در آن زمان 2 میلیون نفر جمعیت داشت. نظر شخصی من بر این است که اصفهان در تمام شرایط پایتخت فرهنگی ایران است و اصفهانی نمونه بارز، کامل و جامع ایرانیت ماست. هم از نظر شکیل بودن تصویر انسانی مرد و زن، قشنگترین چهرههای انسانی به مناسبت موجودیت خاص بشری و آب و هوا اصفهانی هستند که تمثیلی کامل از ایرانی جامع هستند و از نظر هوش، ذکاوت، فهم، درک و فضایل انسانی اصفهانیها متمایز هستند. باری این مردم به تبع شرایطی که در دربار آن روز حاکم بود و میگفتند «الناس علی دین ملوکهم» پادشاه غافلی پیدا کردند و اطرافیان غافلتر از خود پادشاه به لهو و لعب مشغول شدند و سوءاستفادههایی که از مقام خودشان کردند، باعث شدند که عزیزان ما در منطقه قندهار طغیان کردند و سر به شورش برداشتند و در خلال زمانی کمتر از یک سال اصفهان را گرفتند و بعد فجایعی اتفاق افتاد که برای من دردناکترین حوادث تاریخ داخلی در چند سال اخیر است. یعنی بعد از گرفتاریهایی که تیمور لنگ ملعون در ایران و بهخصوص در اصفهان به وجود آورد. ارقامی مثل 80 هزار نفر تا 300 هزار نفر به دلیل شناعت رفتار تیمور از بین رفتند. گاهی تا 18 هزار نفر هم میرسانند ولی در آن زمان منطقه اینقدر جمعیت نداشت. تعداد افرادی که توسط تیمور از بین رفتند، شاید بیش از 3 میلیون نفر بودند. ولی به هر حال بعد از گرفتاریهای عصر مغول و عصر تیمورلنگ که بدبختانه به اسم پادشاه ایران شناخته میشود و مادرش هم تاجیک بخارایی است.
من بخارا و سمرقند را زیارت کردم. بدترین حادثهای که پیش آمد این بود که میگویند در حدود یک میلیون نفر افغانی عزیز ما از بین رفتند. این دیرک چادری بود که در ایران خوابید، مردم سخت جانی هستیم. این ناراحتی که ایجاد شد همه ایران، خصوصا خراسان شمالی را به هم ریخت. خراسان شمالی که در تاریخ برای پاسداری از ایران خاص است. خراسان در شرق و آذربایجان در غرب. این دو ناحیه جمعیتی جنگجوپرور ایران، مردخیز و در مفهوم نظامیگری جای خاص دارند. نادر به یک عبارتی در زمان بابا علی بیک، کدخدا یا بخشدار یا حاکم منطقه ابیورد و آن نواحی بود، آمد که ببیند در اصفهان چه خبر است.
این خصیصهی تاریخ ایران است که مردم زکی و باهوشی دارد که به شدت به کشور خویش علاقهمند هستند. افغانها، قندهاریها به طور خاص آمدند و آنجا را گرفتند و مملکت را دچار بحرانی کردند که از سال 1134 که نهضت شوم خویش را شروع کردند تا سال 1142 که قلع و قمح شدند به دست همین فرزند خلف خراسان و ایران، هر کاری که از دستشان برآمد، کردند. همین روحیه و رفتار طالبان را داشتند. خشن، زمخت و بیرحم. در آن زمان هم آدمهایی مثل طالبان بودند و صدماتی به اصفهان وارد کردند. آن دیرک چادر که افتاد هر گردنکشی که در هر جای ایران بود، قد برافراشت. اما ایران سرزمین مردپروری است. مردم دامنههای البرز و زاگرس مردمی شجاع و دلاور بودند که زمانی ناچار بودند از حیات انسانی خودشان دفاع کنند. نادر یکی از اینهاست. به خصوص منطقه خراسان، سرزمینی که نادر از آنجا برخاست، منطقه مردپروری است. نادر خودش را نشان داد و مدعیان دیگری را که قد علم کرده بودند، قلع و قمح کرد و صاحب نیرویی شد.
با فراست، کیاست، دانایی و شجاعت بیمانندی که نادر داشت و به گمان من در تاریخ ایران بعد از اسلام او رستم روزگار ماست. یعنی آنچه که ما در مورد قهرمان ملی خودمان میدانیم، جایگاه او را نه کسی میتواند بگیرد و نه اینکه ایرانی میتواند این جایگاه را به کسی دیگر تفویض کند. نادر یک قهرمان ملی است. نادر به میدان آمد. ابتدا با حمایت از طهماسب دوم توانست خراسان را بگیرد و بعد در مهماندوست دامغان اشرف افغان را که خودش را سیاس و کیاس معرفی میکرد، شکست داد. بعد توانست در نزدیکی تهران بار دوم اینها را شکست بدهد. بار سوم در مورچهخورت اصفهان اینها را قلح و قمح کرد. با وجودی که در تاریخ مدعیان همیشه مدعی ما عثمانیها که تا امروز هم مدعی هستند، بودند و نادر اینها را هم شکست داد و در زرقان فارس ریشه فساد را کند. همه اینها فهم، درک، شجاعت، لیاقت و دانایی نادر را میطلبید.
عبارتی دارد ناپلئون که میگوید: جنگ یک علم است و در آن موفقیت به دست نمیآید مگر در بخشهایی که با نقشه و حساب درست ارزیابی شده باشد و من در وجود این فرزند خلف کوهستانی ایران و سردار بزرگ خراسانی این جسارت را دیدم که در تمامی فنها حقیقتا از شجاعت، شهامت، دانایی و زیرکی استفاده میکرد و کاردانی جنگی خاص او در استراتژی و تاکتیک و از بین بردن آن همه مدعی کار آسانی نبود. چه آنانی که نتوانستند خیلی خودشان را در صحنه نگه دارند، مثل ملک محمود سیستانی و چه آنهایی که آمدند و زیر دست و پای این سردار خراسانی له شدند.
نادر در جایی که میتوانست با فهم، درک، درایت و سیاست به پیش ببرد، متوسل به خشونت نمیشد
در خصوص روابط خارجی، روابط ایران با روسها در دوره نادر چگونه بوده است؟
نادر توانست نه تنها مدعیان داخلی را سر جای خودشان بنشاند، بلکه همین عثمانیها که تقریبا ایران را تا غرب همدان گرفته بودند و روسها که ما هرگز از معاشرت با اینها خیر ندیدیم. من به عنوان کسی که اهل تاریخ است از 350 سال پیش از عصر صفوی تا امروز هرگز ندیدم که اینها با التفات و محبت و چیزهایی که در عرف سیاست مطلق نفعی ندارد، جز به منافع خودشان فکر کرده باشند. جز صدماتی که به ما زدند، من از روسها هیچگاه توقع خیری نداشتم و باورم نیست که مردمی اینقدر زمخت و خشن و منفعتطلب خیری به ما برسانند. بماند که نادر به اینها حالی کرد که مرد میدان مبارزه با او نیستند و روسها که مشغول تکامل بخشیدن به خودشان بودند و غربی میشدند. کما اینکه تا امروز هم همه غربیها از روسها میترسند. امروز هم اگر با یک غربی صحبت کنید، روسها را مردمی زمخت، خشن و دشمن میدانند. حالا امپراتوری با 22 میلیون کیلومتر مربع مساحت که بعد از نقصان به 17 و نیم کیلومتر مربع رسیده است و روسها توانستند جای خودشان را در سرزمینهای پهناور سیبری باز کنند. حکم زور بوده و غفلتی که مردم این مناطق داشتند، نادر با چند نهیبی که به اینها زد اینها را سر جای خودشان نشاند و از ایران بیرون کرد.
نادر به ستایش و خواهش و تمنا فکر نمیکرد که روسها را از منطقه زرخیز شمال ایران، البرز و نواحی که همیشه جزو فلات ایران بوده است، به دور دارد. گرجستان، ارمنستان و شروان بخشهایی از قلمرو جغرافیایی ایران است و مردم این نواحی خودشان را به ما وابسته میدانند و ما هم به آنها وابسته هستیم.
در مجموع نادر بعد از اینکه سراغ عثمانیها رفت، فقط در یک جنگ شکست خورد و آن هم جنگ اولی که با توپال عثمان، سردار ترک داشت و در مدت سه ماه این جنگ را جبران کرد و به ترکان درسی داد که خیلی وقتها یادشان نرود و نمیرود.
این مرد برجسته کاملا متوجه شد که برو قوی شو اگر طاعت جهان طلبی/ که در نظام طبیعت ضعیف پامال است.
در دنیایی که قدرت بر آن فرمان میراند، به جز اینکه یک ایران قوی داشته باشی کاری نمیتوانی بکنی. به همین دلیل تمام مدعیان و سرکشان داخلی را سر جای خودشان نشاند و رفت قندهار را که منشا این فتنهها بود، تادیب کند و جالب اینکه این مرد با دانایی نظامی و مملکتداری فهمید که تا اینها را سر جای خودشان ننشاند نمیتواند از داشتن مملکت ایمن فارغ شود و واقعیت هم همین بود.
قندهار در زمان صفویه 16 بار دست به دست گشت. نه اینکه هندیها بخواهند اینجا را بگیرند، بلکه روحیه مردم قندهار منشا فتنه و فساد بود. بماند که نادر یک سال تمام پشت دیوار قندهار ماند و اینها را سر جای خودشان نشاند و حتی یک شهر دیگر درست کرد و شهر قدیم قندهار را خراب کرد و مردم را آورد اینجا و اسم نادرآباد بر آن تعلق گرفت. منتها قندهار که اسم قدیم اوستایی است. از 16 مملکت اوستایی تاریخ ایران 11 تا در افغانستان کنونی است. افغانستان مردمی قدرتمند و پرتوان دارد. بعد از آن به هند رفت چون قندهاریها و افغانیهای پشتون متواری که میشدند به هند میرفتند. نادر 4 نامه برای محمدشاه گورکانی فرستاد که اینها را برگردان، ولی محمدشاه گورکانی برنگرداند و در خلال یک سال نبرد معروف کرنال اتفاق افتاد و نادر هند را گرفت. نادر این درایت را داشت که تسخیر هند ممکن است کار آسانی باشد ولی نگهداری آن کار مشکلی است. به همین دلیل بعد از یک سال تاجگذاری کرد و محمد شاه گورکانی ضعیف و عاجز را به عنوان پادشاه سرجایش گذاشت و خودش آن بخش از شبهقاره را که جزو فلات ایران بود یعنی دقیقا همان جایی که کل پاکستان فعلی را دربرمیگیرد و جزو فلات ایران است، اینجا را به ایران ضمیمه کرد. فرماندار خاص برای این منطقه گذاشت. رودخانه سند و 12 رود در بین شبه قاره و بخش پاکستانی قرار دارد که من همهی این مساحتها را در خلال سه سال و نیم که در شبه قاره بودم، طی کردم و دوست میدارم. نه به این دلیل که جزو ایران است، بلکه به این دلیل که ارض خداست. جالب اینجاست که کمتر ایرانی هست که به این منطقه رفته باشد. کشمیریها خودشان را کاملا ایرانی میدانند. من هم کشمیر پاکستان رفتم و هم کشمیر هند و موفق شدم خاک آنجا را ببوسم. کشمیریها امروزه خودشان را ایرانی میدانند و اسم کشور خودشان را گذاشتهاند ایران صغیر. چقدر هم به ما نزدیکند، ایرانیهایی که رفتند آنجا و مقیم شدند و سلسلهالنسب برای خودشان درست کردند. مثل میرسیدعلی همدانی که همین الان اقلا 800 هزار نفر از این صوفی بزرگ و بزرگوار در پاکستان به اسم همدانی زندگی میکنند و همین تعداد بیش و کم در هند هستند و خودشان را اولاد میرسید علی و کاملا ایرانی میدانند و من سالهایی که در آنجا بودم، حداقل هر سال یک کتاب در مورد میرسید علی چاپ کردم، برای اینکه نشان بدهم که ایرانیها چقدر به او وابستگی دارند.
آن هم زمانی که ملعونی مثل تیمور در قسمت عمده ایران حاکم بود و نسبت به همین میرسید علی هم رفتارهای ناخوشایند و نادرستی داشت. تیمور یکی از اشقیای عالم است و اگر تمام عالم را هم با طلا و جواهر آراسته کرده بود، همان ظلمی را که به اصفهان نازنین، عزیز و با فهم و فضیلت کرده بود، نمیتوانستم فراموش کنم. اصفهانی در خور این رفتار نبود و اگر هزار سال دیگر هم بگذرد به نظر من اصفهان پایتخت فرهنگی ایران است. نادر بعد از آن آمد ایران و رفت برای آخرین بار در واقع به منطقه آسیای مرکزی. همین جاهایی که سرزمینهای واقعا مقدس ماست.
سمرقند و بخارا که خواجه حافظ بزرگ به خال هندویش همه را میبخشد. زبان شعر است و گزافهگویی! ولی در اینکه سمرقند و بخارا در ذهن آدم هست. من 5 بار به این مناطق رفتم و دیدم که چقدر بذر ایرانیگری در اینجاها پاشیده شده و چقدر مردم به ایرانی بودن خویش افتخار میکنند. چندین سخنرانی در خلال ایام کردم و در مورد پیوستگیهای تاریخی مناطق مختلف ایران از جمله آسیای مرکزی و مناطقی که الان به اسم ایران میشناسیم. نادر رفت اینجاها و گردنکشان خوارزم را سرجای خودشان نشاند. بخارا و سمرقند را به خاک وطن برگرداند و در حقیقت توانست که سلطه بلامنازع ایران را بر این مناطق ثابت کند. بعد از نادر دچار خسران مبین شدیم، مشکلات دائمی برای نگهداری این مناطق پیش آمد. تا اینکه روسها آمدند و میداندار شدند. وقتی هم که شوروی انقراض پیدا کرده بود، رفته بودم آنجا و دیدم که بعد از نابودی امپراتوری بلشویکی هنوز هم رتق و فتق امور به دست روسها است. هر کس دیگری هم بود از این موقعیت استفاده میکرد که روسها هم استفاده کردند.
نادر توانست ایران را سرجای خودش نگه دارد. در خلال 50 جنگی که کرد فقط در یک جنگ شکست خورد. در بقیه پیروز است و چیزی که از خودش باقی گذاشت عظمت ایرانیت، قدرت انسان ایرانی و فهم سازنده ایرانی است. نادر در جایی که میتوانست با فهم، درک، درایت و سیاست به پیش ببرد، متوسل به خشونت نمیشد. عجیب است چنین منطقی از یک مرد بیسوادِ چوپان روستایی. خطی بسیار سنجیده مثل خط میرعماد قزوینی منسوب به نادر دیدم که البته دلیلی ندارد که از آن او نباشد.
عِرق ایرانیگری نادر و شاهنامهخوانی او مثالزدنی است، نادر شاهنامه میخواند و چقدر پیوستگی با خون و درک و فهم و فرهنگ ایرانی داشت و حتی درصدد بود که انتقام حمله مغول را هم بگیرد.
لطفا بفرمایید؛ سیاست مذهبی نادر (خصوصا در وحدت شیعه و سنی) چگونه بوده است؟
از این که بگذریم نادر یک سیاست مذهبی در پیش گرفته بود که از روح بلند، برجسته و نامدار این آدم سرچشمه میگرفت. نادر بدون اینکه ذرهای در مورد او مبالغه کنم، انسان ایرانی مسلمان و شیعه است.
نادر متوجه شد تا زمان صفویه روایتهایی که بود 85 درصد مردم ایران اهل سنت بودند و بعد در زمانی که نادر بر سر کار آمد برعکس شد 85 درصد شیعه بودند و 15 درصد سنی و شاید تا امروز هم همین نسبت شیعه و سنی برقرار باشد و همه امت خیرالمرسلین هستند، تردیدی نداریم در بزرگی مقام مردی که تاریخ باید به قبل از او و بعد از او تقسیم بشود، این بزرگی بر مردم ایران پوشیده نیست.
نادر میخواست هم در فلات ایران مشکلات مذهبی را از بین ببرد و هم اینکه مردم مسلمان دور و بر خودش را تا کنار مدیترانه به جرگه مسلمین دربیاورد، بهخصوص با دولت عثمانی مشکلات مذهبی را حل کند. اگر نادر هم دنبال این چیزها نبود چون عثمانیها بر اساس تاریخ دو چیز را از سال 1453 یا 1857ه.ق از ایرانیها گرفتند، همان سالی که سلطان محمد فاتح رفت و استانبول را گرفت، عثمانیها مذهب اسلام را از ایرانیها گرفتند و دیگری زبان شیرین فارسی. بنده تا آخرین پادشاه عثمانی که سال تغییر نظام در 1924 که مصطفی کمال جمهوریت خودش را در این مملکت مستقر کرد. این دو تا را از ایرانیها آموختند. یعنی هم ما به اینها دین آموختیم و هم زبان شیرین پارسی را. این سخن از مرحوم فروغی، سفیر ایران در عثمانی است که آخرین پادشاه عثمانی به من میگفت آیا چاپ جدیدی از دیوان حافظ ندارید که به من بدهید؟
تمام پادشاهان عثمانی، تقریبا همه آنها فارسی میدانستند و به اصل و نسب ایرانیگری خود سرفراز بودند و هم خودشان را از ما میدانستند و هم ما را از خودشان میدانستند و نکتهی بارز هم این است که حق خودشان میدانستند که اگر بتوانند این مناطق را در قلمرو حکومت حاکمیت خودشان قرار بدهند. ما در واقع با مردمی که در این منطقه آسیای صغیر زندگی میکردند و زندگی میکنند. از حدود آن جنگ کنکسار 1785 قبل از میلاد، زمان مادی تا امروز حالت رقابت داریم. این رقابتهای انسانی در عرصههای مختلف بوده است. الان هم که من به کرات مشرف شدم به این مناطق. مردم همان غذای ما را میخورند. خاص در بخشهای شرقیتر ترکیه فعلی همان سیستم روابط اجتماعی ما را دارند. به خصوص اگر فرض کنیم 80 میلیون جمعیت در ترکیه امروز باشد آمارها میگوید که بیشتر از 18 درصد اینها به مفهوم قدیم کلام ترک نیستند. یعنی 82 درصد غیرترک در این منطقه ساکن هستند، 6 میلیون عرب، 9 میلیون یونانیهای قدیم هستند. 25 میلیون کردها هستند و انواع و اقسام ملیتهایی که با سرفرازی کشور نازنینی به اسم ترکیه را اداره میکنند و برای بهبود معاش تلاش میکنند.
ولی همیشه اینها با ما رقابت داشتند. امر مشروعی هم هست که اگر به کشت و کشتار منجر نشود، دنیایی که ما در آن زندگی میکنیم هنوز زور بر آن حاکمیت دارد و به جز زور هیچ دادرسی وجود ندارد.
بماند که نادر میخواست این مشکلات را از بین ببرد و آن چیزی که در مغز بزرگ و بافراست او جا داشت این بود که او میخواست تمام عثمانی را بگیرد و حتی برود روسیه را هم بگیرد. من فکر میکردم که مورخان زمان نادر اعم از ایرانی و غیر ایرانی به صورت طنز تاریخی میگویند که نادر به ملکه روسیه پیشنهاد داده بود که با او ازدواج کند. برای آدمی با سبک چندهزار ساله نادر خیلی تعجبآور بود که مگر زن هم میتواند یک امپراتوری را اداره کند. میخواست برود آنجا را بگیرد. میخواست عثمانی را بگیرد، روسیه را هم بگیرد و منتها فکر این را هم میکرد که با اینها قوم و خویش هم بشود و نمایندگی خودش را همینطور که در هند داده بود به محمدشاه گورکانی، به روسها بدهد. ولی این برآوردی بود که او از زندگی روزمره خودش داشت، اما ما نامههایی داریم که در منابع خارجی آمده که نادر فرستادگانی داشت و درخواست ازدواج کرده بود با نوه پطرکبیر. آنها هم جواب داده بودند؛ «ما چون مسیحی هستیم و در سنت زندگی دینی ما هست که داماد باید خودش به سرزمین ما بیاید. البته اگر شما قدم رنجه بفرمایید و تشریف بیاورید و ما شما را ببینیم و از شما خوشمان بیاید. ممکن است که به عقد نکاح شما دربیاییم.» اینها طنز تاریخی است ولی واقعیت هم هست. در یک روزگاری میبینید که مردم به ملاحظه اقتداری که طرف آنها دارد با او کنار میآیند. نادر میخواست این مشکلات مذهبی از بین برود و واقعا از زمانی که دست به این کار زد، یعنی از سال 1154 ه.ق تا زمان انقلاب اسلامی که ما جایگاهی برای تقویت مذاهب درست کردیم و الان یکی از ستونهای سیاست مذهبی نظام خودمان در حال حاضر هست که بتوانیم با مذاهب دیگر کنار بیاییم. شما میدانید درست است که چهار تا مذهب اهل سنت برجسته در ایران هست ولی تعداد مذاهبی که در عرصه اسلام روی کار آمد بیش از 700 مذهب کوچک و بزرگ است. همچنین در شیعه هم همینطور است. ما فکر میکنیم شیعه 12 امامی، 7 امامی، 4 امامی را داریم در حالیکه ما در تصوف در حدود 700 شعبه داریم در عرفان و به جز جزیرهالعرب تمامی مناطق مسلمان دنیا از طریق عرفان و تصوف بود که اسلام در آن نواحی گسترش پیدا کرد. مثل هندوستان که یکی از پرجمعیتترین سرزمینهای مسلماننشین عالم است، یا اندونزی. از این طریق بود که اسلام گسترش پیدا کرد. به هر حال نادر دستور میدهد که کتب مقدس انجیل و تورات را ترجمه کنند و بعد جمعیتی را بگذارند به زعامت میرزا محمد خان منشی که یکی از نامدارترین شخصیتهای عصر نادر است و ضمنا مورخ مخصوص او هم هست که در تقریب مذاهب کوشش کند. نه فقط تقریب مذاهب اسلامی، بلکه تقریب مذاهب حقه عالم مثل مسیحیت، یهودیت و نظیر آن و این اقدامات را کرد.
چرا سلسله افشاریه پس از مرگ نادر دچار فروپاشی گردید، آیا اقدامات نادر باعث این امر شد؟ یا اینکه نادر، جانشینان نالایقی داشت؟
بدبختی نادر از زمانی شروع شد که متاسفانه غرور زیاد بر او حاکم میشود. غرور هم خصیصهی انسانی است اما خصیصهی مضری است. نادر میرود به جنگ لزگیها، داغستانیها، چچنها که دلاوران همیشه ما هستند. تا امروز هم فکر نمیکنم در این مناطق حتی یک تزار یا دبیر کل حزب کمونیست یا رییسجمهور مملکت روسیه از اندیشه دلاورانه سرکش زیربار نرو غافل مانده باشد. اینها زیر بار هیچکس نمیرفتند.
نادر زمانی که برای تسخیر هند رفت، برادرش ابراهیم خان درصدد برآمد که جنگاوریهای نادر را ادامه دهد.
گیرم که مارچوبه کند تن به شکل مار/کو زهر بهر دشمن و کو مهره بهر دوست
برادر نادر بودی ولی نادر یک پدیده خارقالعاده آفرینش است. این را نمیشود با هر کسی مقایسه کرد.
اگر ژاله هر قطرهای در شدی/ چو خرمهره بازار از او پر شدی. اگر بنا بود همهی مردم دنیا نادر شوند که نادر شاخصیتی پیدا نمیکرد. به هر حال برادر را کشتند و نادر رفت انتقام بگیرد که این کار اشتباهش بود. بر همین اشتباه متاسفانه اشتباه روی اشتباه باز هم آورد و تدارکاتی که دشمنان نادر نه، بلکه دشمنان ایران در حقیقت همواره میچیدند برای به هم ریختن زندگی ما! دشمنی دیگری را تدارک دیدند و رضاقلی میرزا پسر بزرگ نادر را مدعی پدرش قرار دادند و نادر آن اشتباه وحشتناک را انجام داد و رضاقلی میرزا را کور کرد.
آن لحظهای که مردی مثل نادر این اشتباه را انجام داد. چشمهای بچهاش را کندند و در داخل بشقابی در جلویش گذاشتند، نادر دید، خودش را باخت و دیگر نادر، نادر نشد و روز به روز در خسران مبین و بحران وحشتناک دائمی گیر کرد و تا آنجا رسید که نباید برسد. نادر پیش نبرد ولی بذری که پاشیده بود، این بذر تا امروز هم هست و باید ادامه پیدا کند.
چرا نادر شاه نتوانست در تاریخ ایران لقب بزرگ یا کبیر را بگیرد؟
در واقع اینها طنز تاریخ است. همکار عزیز ما دکتر باستانی پاریزی درخور این هستند که این مطلب را به اسم ایشان بیان کنم و من اولین بار از ایشان این مطلب را شنیدم که فرمودند نادر به دلیل سامان بخشیدن به پادشاهی ایران و خدماتی که ارائه کرد، در خور توجه و تقدیر است و باید مجسمهاش را از طلا بسازند. ولی به دلیل آن رفتار نابخشودنی 4 سال پایان عمرش باید مجسمهای را که از طلا ساخته بودند، آتش بزنند. این نظری است که هست. ولی من تاکنون نه خودم این لغت کبیر را استفاده کردم نه دیدم جایی استفاده کنند. نادر مرد بزرگی است، یک قهرمان ملی است. نادر رستم روزگار ماست.
داشتیم آدمهای بزرگی مثل کورش بزرگ و داریوش بزرگ. انوشیروان که در دو سال آخر عمرش به جنگ رومیان رفت و آنها را شکست داد. خیلی جالب است که در عهدنامه صلحی که با رومیان منعقد کرد با دوراندیشی 10 درصد از باج و خراجی را که از رومیان گرفت به ایرانیانی اختصاص داد که در خاک روم زندگی میکردند و صدمهدیده بودند. 10 درصد را به رومیانی اختصاص داد که در خاک ایران زندگی میکردند و 80 درصد را به خزانه بخشید. انوشیروان مرد بزرگی است. ما حدیث مقدس نبوی داریم که «ولدت في زمن الملك العادل» چنین چیزی در مورد این مرد بزرگ است با معیارهای روزگار خودش. اما با این همه به نظر نمیرسد از نظر سردار جنگی بودن در تاریخ ایران کسی مثل نادر داشته باشیم. یک ایرانی خالص است. یک فرزند خالص این مملکت. تاریخ ایران را میخواند. اطلاعات داشت، به مضامین مذهبی بسیار پایبند بود. من در حدود 11 یا 12 جلد کتاب در مورد نادر و دوره او نوشتم. تاریخ اجتماعی دوره نادر، روزگار نادر، زندگی مردم در زمان نادر، در مورد میرزا مهدیخان منشی که مورخ او بود، ولی لفظ کبیر را هیچ وقت استفاده نکردم و نادر هم متوقع نیست.
بعضی از عناوین را استفاده کردیم مثل شاه عباس بزرگ که موفقترین پادشاه تاریخ ایران بعد از اسلام است تا 40 سال پیش. شک نیست که آدم برجستهای است.
ولی یک آدم مضحک مثل ناصرالدینشاه میشود سلطان صاحبقران. قران برای کسانی استفاده میشد که 100 سال عمر کردند یا حداقل 50 سال. این مردک که قاتل میرزا تقیخان امیرکبیر رحمهالله است، 3 بار فرنگ رفت ولی یک کلمه در مورد انسانیت، تاریخ و قانون حرف نزد. همیشه رفت در تماشاخانه تماشا کرد و برگشت. جواهر خریده و غذا خورده است. مردک تو با پول این ملت رفتی فرنگ. اگر این مرد اندک مایه فهمی داشت، میرزا تقی خان سه سال و خردهای ماند. اگر سه سال دیگر هم میماند، بسیاری از قانونمندیها نهادینه میشد. ما به همان راهی میرفتیم که 10 سال بعد میجی در ژاپن رفت و دنیای دیگری ساخت. ولی نکرد و نرفت. تا آخر دستور قتل آدمها را میداد و حرمسرا را بزرگ میکرد. 85 زن اسم و رسمدار دارد. در مقابل جد کبیرش که بیش از 400 زن داشت که به گفته ناسخالتواریخ اینها ننگ تاریخ ما هستند و درکی از زمانه خودشان نداشتند.
از اقدامات آیندهنگرانه نادر تشکیل نیروی دریایی است، پیرامون سیاست ایشان در تقویت این نیرو توضیحاتی بفرمایید؟
لاکارت انگلیسی سنگ تمام گذاشته است و حرف بسیار درستی میزند که نادر برای منطقه کوهستانی به دنیا آمد و دریافت زیادی از دریا نداشت. ولی نبوغ فوقالعاده نادر این بود که خیلی راحت فهمید، اینجا محل تطاول عناصری است که ما تاکنون اینها را ندیده بودیم. چشمآبیها، پرتغالیها، اسپانیولیها و… نادر فهمید که نیاز به نیروی دریایی دارد. نادر سرداری به نام لطیف خان را گذاشت که هم از هند تعدادی کشتی خرید آورد و هم در بندرعباس و بوشهر کشتیسازی درست کرد.
در خلال این 200 سالی که از عهدنامههای گلستان و ترکمانچای میگذرد که روسها ما را محروم کردند. ولی نادر چند نفر انگلیسی را آورد و دستور داد تا در دریای مازندران تعدادی کشتی برای ایران بسازند.
نادرشاه افشار ایران را برای آخرین بار به حد فلات ایران رساند
توجه داشته باشید در دریای مازندران که یک دریای بسته است، تعدادی کشتی ساختند و ایران صاحب نیروی دریایی شد. ببینید فهم این مرد چقدر بالاست که تمام تلاشش برای عظمت ایران است. برای همین است که نادر در نظر من جایگاه تاریخی دارد. اهمیتی نمیدهند که شما 200 تا زن دارید و همهی لباسهایتان از طلاست و همیشه چلوکباب میخورید. مملکت را باید نگه دارید. وطن را باید نگه دارید.
ایران کشوری است با سابقه چندین هزار سال حیات ملی. نادر با اینکه حرص و جوش داشت برای جمع مال ولی مرزهای ایران را نگه داشت و ایران را برای آخرین بار به حد فلات ایران رساند و ایران دارای نیروی دریایی شد که متاسفانه بعد از درگذشت دردناک نادر این نیروی دریایی از هم پاشید. هم کشورهای خارجی سعی کردند این نیروی دریایی را از بین ببرند و هم مردم کشتیها را اوراق کردند.
کشمیریها امروزه خودشان را ایرانی میدانند و اسم کشور خودشان را گذاشتهاند ایران صغیر
و سخن آخر:
در اندیشه ایرانی هیچ وقت مجالی برای خداوندانی که از سنگ، گچ، چوب، طلا، نقره و الماس ساخته باشند، نبوده است. حتی دوالیسم به مفهومی که برخی معتقد هستند، ایرانیها نداشتند. از حدود 7 هزار سال قبل که ایرانیان پا در صحنه تاریخ این منطقه گذاشتند، اولا همه کسانی که در این منطقه زندگی میکردند، از نظر من ایرانی هستند. از هر جا که آمدند، از شمال سیبری، از منطقه کنار دریای سیاه و از هر نقطهی دیگر که شما محاسبه کنید، من آدمهایی را که تا امروز در ایران به دنیا آمدند، ایرانی میدانم و ممیزی ایرانی بودن هم پایبندی به فرهنگ متعالی ایرانی است. فرهنگی که هیچوقت بد کسی را نخواسته است. در هیچ جنگی در تاریخش پیشقدم نبوده و حالت تجاوزگری نداشته است. تمام جنگهای تاریخ ما جنگهای دفاعی است. ما فقط برای دفاع از خودمان مجبور شدیم به مصر و هند و… برویم. چنین ملتی قدیمیترین مکتب یکتاپرستی را بنیاد گذاشت، این افتخار عظیمی است برای ما که ایرانی هیچوقت الهههای مختلف نداشته و هیچ وقت سنگ و گچ و… را به عنوان خداوند بر روی زمین نپرستیده است. بارها در تلویزیون خودمان هم گفتهام که ایرانیان مسلمانترین مسلمانان قبل از اسلام هستند یعنی مردمی که به ذات ربوبی اعتنا داشتند. خضوع بینهایتی که در فرهنگ ایرانی نسبت به ذات مقدس الهی وجود دارد و حضور پیدا کرده و چهره ما را ساخته است و دلبستگیهای انسان به فرهنگ، تمدن، رفتارهای بشری خودش و اینکه به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست/ عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست. شما نگاه کنید این همه اندیشمند بزرگ، این همه آدمهای متفکر عالیقدر، صوفیان، عرفا، شعرا و گویندگان بزرگ، نویسندگان متعدد که فقط در قرنهای سوم و چهارم حدود 2700 آدم نامدار فقط در نیشابور حضور داشتند. چه رسد به اصفهان، تبریز، قزوین، کرمان و… . همهی اینها را که نگاه میکنید معالی و محاسن ملت بزرگی است که جز بندگی قادر متعال چیزی را نطلبید و جز خیر و سعادت و فرهی و سلامت برای انسانهای روی زمین نطلبید و امروز هم بهترین شعارش همین است که بنیآدم اعضای یکدیگرند/ که در آفرینش زیک گوهرند. ایرانی این گونه است، نیم نانی گر خورد مرد خدای/ بذل درویشان کند نیمی دگر. ایرانی خیرخواه بشریت است. در عمق وجود ایرانی انسانیت موج میزند و ما آرزو میکنیم که این اندیشههای خیرخواهانه و بشردوستانه بی اینکه شری برای هیچکسی طلب کند، پایدار بماند و چهرهی ایرانی هر روز تابناکتر از روز پیش در عرصه جهانی پایدار باشد.