
سیو نهمین گفتاورد رهآوردمهر به پاس نیم سده آموزش و پژوهش در زمینه تاریخ و اسطوره و ادیان و به مناسبت زادروزشان به گفتوگو با استاد ارجمند دکتر جمشید آزادگان اختصاص دارد؛ استاد با مهری بی حد با رهآوردمهر به گفتوگو نشست و از دریای دانشی که در سینه دارد، قطرهای نوشیدیم که حاصلش را در ادامه میخوانید:
استاد به صورت خلاصه یک بیوگرافی از خودتان بفرمایید.
متولد دهم مهرماه 1315 شوشتر اهواز هستم. از سال 1350 استاد دانشگاه ملی ایران یا دانشگاه شهید بهشتی تهران بودم. سی و چند سال به صورت رسمی و مابقی را غیررسمی کار کردم. درسهایی که تدریس کردم همان درسهایی است که خواندم. من از آن افراد خوشبختی بودم که تدریسم منطبق بر تحصیلاتم و مورد علاقه من است.
دیپلمه ادبی و لیسانسیه علوم تربیتی هستم. لیسانس دیگر من زبان انگلیسی است. فوق لیسانس روانشناسی یادگیری و مدیریت آموزشی هستم و مدرک دکتری من در رشته ادیان و عرفان است. از اول لیسانس تا پایان دوره دکتری دانشجوی همیشگی دانشگاه تهران بودم.
موضوع رساله دکتری من «پرستشهای گیاهی و حیوانی و جانوری در ایران» بود که کاری مستقل، عظیم و محکمی در این زمینه نشده است و من این کار را طی چند سال با استفاده از ۲۰ منبع فارسی و ۱۲۰ منبع انگلیسی نوشتم. نمره عالی را برای رساله کسب کردم و سازمان مطالعه و تدوین کتب درسی از من خواست در این باره کتابی بنویسم. این کار را انجام دادم و کتاب برآمده از رساله دکتری من آنقدر چاپ شد و خوانده شد که به گمانم اکنون چاپ یازدهم را نیز پشت سر گذاشته است. 4 کتاب نوشتم و چهل مقاله به کوشش من در مجلات علمی پژوهشی به چاپ رسیده است.
در کودکی به دلیل شرایط سخت زندگی نتوانستم به مدرسه بروم و در بزرگسالی خواندن و نوشتن را شروع کردم. حساب و اعداد را از روی نمره ماشین یا پلاک سردر خانهها و نوشتن را از نوشتههای سر در خانهها مانند «نصرمن الله و فتح قریب»، «بر چشم بد لعنت»، «الله محمد علی فاطمه و حسن و حسین»، «یا ابوالفضل» و از اینگونه یاد گرفتم، تا اینکه به من گفتند تو که سنت بالا رفته اما تشنه آموختن هستی، در دوره شبانه شرکت کن و تحصیل را ادامه بده. به یاد دارم برای دوره شبانه که از من امتحان گرفتند، خواستند این شعر را از بوستان سعدی بخوانم: شبی دود خلق آتشی برفروخت/شنیدم که بغداد نیمی بسوخت/ یکی شکر گفت اندران خاک و دود/که دکان ما را گزندی نبود/ جهاندیدهای گفتش ای بوالهوس/تو را خود غم خویشتن بود و بس؟ اما نتوانستم واژه «بوالهوس» را بخوانم، چون نیاموخته بودم.
سپس به سربازی رفتم. سه سال سیکل اول را آنجا خواندم. ازدواج کردم و سه سال دیگر را به صورت ضربه فنی خواندم، یعنی در مدت شش سال توانستم مدرک دیپلم را بدون معلم بگیرم و نشان دادم که دوازده سال زمان زیادی است برای گرفتن مدرک دیپلم!
زمانی که وارد دانشگاه تهران شدم نیز خواستم همین کار را بکنم که گفتند باید واحد بگیری و دروس را بگذرانی. این زمانی بود که خرج زن و بچه نیز به گردنم بود، خلاصه همواره عطش یادگیری و یاددهی داشتم.

استاد «ادیان ابتدایی تحقیق در توتمیسم» عنوان یکی از کتابهای شماست، توتم در جوامع گوناگون چگونه تعریف میشود؟
توتم واژهای است از زبان سرخپوستان آمریکا دال بر قرابت محارم. توتمگرایی یا توتمیسم اعتقاد داشتن به توتم است. توتم جانور یا گیاه، یا بعضاً و ندرتاً شیئی است که اصل یا نیای یک گروه اجتماعی ابتدایی تصوّر میشود. از این رو توتم محورِ زندگی گروه به شمار میرود.
محققی موسوم به هوویت بیش از پانصد توتم در میان قبایل جنوب شرقی استرالیا یافته است که اکثراً جانور و گیاه بودند و فقط در حدود چهل مورد آن پدیدههای دیگر بودند مانند ابر، باران، تگرگ، یخ، ماه، ستاره، خورشید، باد، بهار، تابستان، پاییز، زمستان، تندر، آتش، دود، آب و بالاخره دریا را در بر میگرفتند. هر کلان، توتمی دارد و به آن احترام عمیق میگذارد، زیرا در نظام توتمی روابط احترامآمیز میان انسان و توتم وجود دارد. انسان ابتدایی میپندارد که توتم دفع دشمن میکند، از آینده خبر میدهد، بیماران را شفا میبخشد و از این گذشته حامل روح هر فرد است. توتم پاسدار انسان است و انسان از راههای گوناگون پاس توتم را نگه میدارد، همانگونه که در هزارههای بعد بتپرستان نسبت به بتهای خود چنان باوری داشتند.
آن زمانی که پیکره شیران، ببران و پلنگان به روی چادرها و خیمههای رزمندگان بلندپایه ایران زده میشد و دیده میشد، آنها تغییریافته توتمهای روز نخست هستند و به صورت آرم کشورها در میآیند. احمد کسروی در مورد آرم ایران تحقیق مفصلی انجام داده است. سابقه تمدن ما به اعتبار شواهد به دست آمده بسیار زیاد است. به طور مثال یک دندان در خاک ایران پیدا شد که چندین هزار سال سابقه دارد و همین نشان میدهد که صاحب دندان در این سرزمین میزیسته و این سرزمین پیشرو تمدنهای بشر بوده است.
اگر از تمدن چین و هند غافل نباشیم، انسانهای ابتدایی چه غارنشین، چه بادیهنشین و چه جزیرهنشین موجودی را برمیگزیدند و به آن به گونهای که به بزرگان دین و مذهب و اخلاق نگریسته میشد، نگاه میکردند. آن موجود را پرستشآسا دوست داشتند و از آن مراد میطلبیدند. البته خواستههای انسان اولیه محدود بود. در دورهای که هنوز دامپروری نبوده است و بعدا دامپروری و کشاورزی به تدریج در تاریخ پیدا شد. از هیچ زمین و آسمانی هم نیامده است و بشر با کار در طبیعت و تجربهاندوزی به این خواستهها رسید. اگر کتاب «تاریخ و ادیان ابتدایی و قدیم» را مطالعه کنید در این کتاب مفصل در این خصوص شرح داده شده است.
توتمیسم و بتپرستی چه تفاوتی با هم دارند؟
فرق بین بت و توتم در آن است که بت همیشه به صورت تعدادی مجسمه یا به طور کلی به شکل شئی ساخته دست آدمی است حال آنکه توتم اولا شامل همه افراد يك گونه از نوع جانور یا گیاه است و ثانیا به ندرت شامل اشياء مصنوع بشر میشود، افراد قبایل خود را از توتم جدا یا جداشدنی نمیدانند. خود را خویشاوندِ توتم یا توتم را جد اعلای خود میدانند و اصولاً توتم خود نامیده و شناخته میشوند و نیز او را همچون فرد معزز و محترم قبیله میشمارند. او را نمیآزارند، نمیکشند، به عنوان غذا نمیخورند، اگر گیاه باشد نمیچینند و هر عملی که به گمان آنان توتم را خوش نیاید، تابو میانگارند و مرتکب آن کار بد نمیشوند. حتی گاهی تماس گرفتن یا نگاه کردن به توتم یا بر زبان آوردن نام آن از محرمات محسوب میشود و این کارها را مجازاتی است. مجازات را مراتبی است آن مراتب، از تنبیهات و محرومیتهای جزئی است تا مجازات مرگ که در هر قبیله با قبیله دیگر در نقاط مختلف جهان از لحاظ کمی و کیفی فرق میکند. در مواردی که مطابق سنن خود توتمی را میکشند و برای برکت میخورند قبلاً از توتم طلب آمرزش میکنند. اگر توتم جانوری درنده باشد، به گمان مردم ابتدایی به پیروان خود آسیبی نمیرساند. لذا کسی که از توتم خود آسیبی ببیند، آن را نشان تقصیر خود تلقی میکنند و چه بسا که مورد قهر و طرد سایر افراد گروه قرار بگیرند. افراد توتمیست برای اثبات راست بودن حرف خود گاهی به جان توتم قسم میخورند، گمان دارند که اگر سوگند دروغ بخورند توتم به خشم میآید و خطری متوجه دروغگو میشود: توتم او را زخمی میکند، بیمار میگرداند یا میکشد. لوازم و قیود توتمی فراوان است. از آن جمله است خواهر و برادر حساب شدن زنان و مردان پیرو توتم، مکلف بودن پیروان يك توتم به حمایت از یکدیگر، مسئولیت همگانی گروه توتمی در برابر هر فرد، به طوری که اگر يك فرد گروه نسبت به فردی از گروه دیگر اجحافی روا دارد، همه افراد گروه در مقابل یکدیگر صفآرایی میکنند.
در جوامع بشری دین چگونه به وجود آمد و به اشکال گوناگون نمود یافت؟
دین در پارسی کهن یعنی وجدان کیش و آیین. درعربی، دین یعنی اطاعت، انقیاد، مذهب و ملت. در زبان لاتین دین یعنی الزام در وفای به عهد و اعتقاد که از کلمهی عقد میآید به معنی بستن، بستن پیمان در وفاداری به قول و قرار و آداب و اعمال ناشی از باور.
دانشمندان تعاریف زیادی از دین دارند. متکلمان دین را قانون الهی میدانند اعم از اصول و فروع که منظور از اصول، اصول دین و منظور از فروع، فروع دین یعنی اعمال عبادی آن است.
از دیدگاه من شاید بتوان گفت که دین رابطه بین عابد و معبود است که همان عبادت باشد و در اینجا عابد یعنی انسان معتقد و معبود یعنی خدا و عبادت مجموعه اعمالی است بر پایه همان رابطه اعتقادی که با آداب، شعائر، مراسم و مناسک خاص هر قوم به جای آورده میشوند. مرکز دایره دین خداست. اصراری نیست که این تعریف مقبول طبع وقاد مردمشناسان و جامعهشناسان قرار گیرد.
دین مثل دریایی است. گر بریزی بحر را در کوزهای/ چند گنجد قسمت یک روزهای/ آب دریا را اگر نتوان کشید/ هم به قدر تشنگی باید چشید.
دین مقولهای اخلاقی، فکری، فلسفهای و اندیشهای است. اول بار که پیدا شد در باورهای ابتدایی بود. مردم متناسب با زمان و مکان پیرو ادیان مختلف هستند. دین مقولهای باوری است که به ضرورت اثباتی هم در پی آن نیست. دین برآورنده نیاز باطنی شخص است به گونهای که شخص دیندار به تدریج خلوص بالایی نسبت به معبود خویش پیدا میکند. من یازده تعریف برای دین جمعآوری کردم و به دانشجویان دانشگاه ارائه دادم که با ایدئولوژی من سازگار بود. تعریف من از دین رابطه بین عابد و معبود و همان عبادت است. عابد انسان است و معبود با توجه به اینکه انسان برخاسته از کدام سرزمین است و در کدام سرزمین و کدامین عصر زندگی میکند، متفاوت است. عبادت اشکال گوناگون دارد. میتواند مانند قربانی کردن حضرت اسماعیل، قربانی کردن فرزند در راه خدا باشد. میتواند به صورت هدیه دادن ارزشمندترین داشته فرد به خادم یک عبادتگاه باشد. هر چه زندگی انسان سادهتر بود، خواستههایش نیز سادهتر و دستیافتنیتر و عجز و التماسش به معبود کمتر بود. خواستههای ابتدایی بشر مانند زمین را سبز کن، دشمنم را بکش و… . از اینگونه در طی تاریخ دو دسته سخنگویی با خدایان پیش آمد. یک دسته که با عجز، التماس، خواهش، شفقت و مهربانی از معبود میخواستند که یکسری کارها را سر و سامان بدهد و دستهای دیگر ادعیه منفی که طی آن خدایان منفی را لعن میکردند. نفرین، منفی آفرین است، نافرین بوده که نفرین شده است و اینها سلسله ادبیات شاید بیشمار و کم شماری مانند ادبیات دین اسلام، مسیحیت، یهودیت، بودا، کنفسیوس، شینتو، تائو و… را در دنیا به وجود آورد.
آیا ایرانیها در هیچ دورهای بتپرست بودند؟ به چه ادیانی ادیان آسمانی میگویند؟
خدا در قلب ماست و در مغز، علم کار میکند. امانوئل کانت میگوید: همان بهتر که جای خدا در قلب انسان است، چون اگر در مغز بود تا امروز پرپر کرده بودند.
فرنگیان با مطالعه دریافتند که ایران تمدن اول جهان بوده است، دیگر ما نمیتوانیم خودستایی کنیم، درست است مجوز داریم اما خوب نیست از آن استفاده کنیم. دین در کشور ما هم مانند بقیه ادیان ابتدایی راه تدریجی تاریخی خود را به مرور طی هزارهها پیمود و به جایی رسید که زردشت ظهور کرد.
ماقبل او باورهای زیاد و صنمهای زیاد مثل میترا و شیوا بوده است، بعد از زردشت مانی و در ادامه مزدک آمد و هر کدام با راهی خودساخته دین را کشانکشان با خود بردند و به کرسی حجیت نشاندند. از آنجایی که هیچ دینی در هیچ سرزمینی بی ارتباط با گذشته آن سرزمین نبوده، دینهای برخاسته از هر سرزمین نمیتواند بر رسم و رسوم ماقبل خود نباشد.
دین در طول زمان تلطیف شده است. نماز، روزه، حج، وضو و تیمم از دوره مانی بوده است. پیامبر اسلام آمد و مثل یک درخت که آن را هرس کنند، زوائدش را بزدایند و مواهبش را بستایند، اینها را تلطیف کرد. با مدارا و شیرین زبانی و تلطیف و خوشی از مردم میخواست تا کنیز و غلام را آزاد کنند و با این رویه اقتصاد منطقه نیز رونق گرفت.
فرمودید استاد لازم نیست که تعریف دین مورد قبول طبع وقاد مردمشناسان و جامعهشناسان قرار گیرد، رابطه تاریخ و جامعهشناسی را چگونه تبیین میفرمایید؟
این دو از هم جدا نیستند، تاریخ در جامعه اتفاق میافتد. رابطه اینها از هم جداییناپذیرند. مثل طبقاتی که در جامعه به سر میبرد. ما تاریخ اجتماعی را بدون جامعه نداریم.
یک انسان زمانی که دستهایش آزاد شد، توانست با این دستهای آزادشده، خصوصا با شست از درخت میوه بچیند. جانوران دیگر نمیتوانند به عنوان مثال چکش را به دست بگیرند. خصیصه دیگر انسان راستقامت بودن اوست. خصیصه دیگر اعصاب خاص(سلولهای خاص مغزی) که جانوران دیگر ندارند. شعور یا ماده کدام مقدم است؟ یک نوزاد زمانی که متولد میشود، تجهیزات لازم و طبیعی را دارد، مغز دارد ولی شعور ندارد. تا روزگاری چند هیچ نمیداند، بعد از گذشت شش ماه تا یک سال با وسائل شرطی که دارد اول مشروط به شرط صدای مادر میشود، زیرا زمانی که گریه میکند تنها یک صدا میشنود که او را به نام میخواند و بعد از گفتن آرام باش، او را بلند میکند، به او شیر میدهد، تر و خشک میکند، سبک و سنگین میکند. به تدریج تکرار میشود و بر اثر تکرار مکرر واژه مادر برای او مکرر و شناخته شده میشود. بعد از شناختن واژه مادر است که واژه پدر و سپس سایرین را میشناسد. جای این شناخت در مغزی است که با آن متولد شده است. او در ابتدا خالیالمغز بود. شعور شناخت و دریافت پدیدههای اطراف اعم از بی جان و… است و تا زمانی که کسی این را در خودش حل نکند، از فهم عاجز خواهد بود و به فهم درستی نمیرسد. شعور غیرمادی بر پایگاه مغز مینشیند و همین جا که معلوم شد شعور اکتسابی است، از محیط میگیرد. از اینجاست که معلوم شد شعور اول Empty brain بوده و در mind پیدا میشود. Mind شعور و فهم و درک است که با قوه باصره، لامسه، سامعه و… معلوم میشود.
پس اینی که میساختند و میبافتند و میگفتند عقل کل؛ آیا با کشفیات پزشکی و… صحت دارد؟ عقل کل نداریم، عقل هر کسی در کله خود اوست. تا قبل از تولد، حتی چندگاهی بعد از تولد فرد در مغز او پیدا نمیشود و کمکم شکل میگیرد. اما مغز بدون شعور داریم مانند مغز نوزاد، مغز فرد مرده، با مرگ هر کس یا هر صاحب مغزی شعور او از دست میرود ولی مغز سر جای خود باقی میماند. پایگاه و جایگاه شعور مغز است. محل پیدایش و رشد و نمو آن مغز است، تقریبا مثل هوش. تعریف هوش خوب و عالی یافتن بهترین راه حل مسئله در کوتاهترین زمان است.