پارس‌ها

امپراطوری هخامنشیان
شکوفایی امپراطوری هخامنشیان

قسمت نخست

پارس‌ها مردمانی آریایی‌نژاد، که نخستین بار در قرن نهم قبل از میلاد در منابع آشوری از آنها یاد شده است؛ آنها پس از ورود به ایران به مانند مادها مدتی طولانی تحت تسلط آشوری‌ها بودند؛ به طوری که یکی از سلاطین آشور افتخار می‌کند که ۲۷ نفر از پادشاهان پارسوا را مطیع نموده است.

در اواخر قرن هشتم قبل از میلاد پارسیان حکومت خود را در پارسوماش پایه‌گذاری و کمی بعد شروع به نفوذ به خاک و حکومت عیلام نمودند. چنین به نظر می‌رسد که پارسیان در ابتدا اتحادی قبیله‌ای تشکیل داده که در راس آن؛ امیری از خاندان هخامنشی قرار داشته است.

قبایل اولیه پارس در محدوده کوهستان بختیاری، در ۴۰ کیلومتری شوشتر سکونت داشتند؛ پارس‌ها به شش طایفه شهری و ده‌نشین و چهار طایفه چادرنشین تقسیم شده‌اند و خانواده هخامنشی از نجیب‌ترین طایفه پارسی یعنی طایفه پاسارگادی‌ها است.

به مرور آنها از حالت نیمه چادرنشینی درآمده به قومی نیمه خانه‌نشین تبدیل شدند، الفبای آنان با علائم میخی نوشته شده که معرف پیشرفت آنان درخت علامتی است.

 کورش بزرگ، اولین شاهنشاه هخامنشی در منشور خود (در بابل) خود را فرزند کمبوجیه، نوه کورش و نواده چیش پش، فرمانروای انزان معرفی می‌کند.

داریوش بزرگ نیز در کتیبه بیستون خود را نهمین شاه از دودمان دوگانه هخامنشی معرفی می‌نماید.

 طبق اسناد اگر دوشاخه بودن سلسله هخامنشی و ۸ پادشاه قبل از داریوش را قبول نماییم، بدین‌ترتیب شجره نسبی کورش بزرگ ترتیب شاهان هخامنشی تا داریوش چنین بوده است:

شجرنامه

تولد کورش

پیرامون تولد کورش اگرچه میان مورخین اختلافاتی وجود دارد؛ اما به هر روی هرودت در این باره می‌گوید:

شاه ماد در خواب دید که از شکم دخترش ماندانا تاکی رویید که تمام آسیا را فرا گرفت، شاه مغ‌ها را جمع کرده تعبیر این خواب را خواست و آنها گفتند دختر شاه پسری به دنیا می‌آورد؛ که تمام آسیا را تسخیر می‌کند. شاه ماد از این تعبیر بیندیشید و بالاخره صلاح را در آن دید که دختر خود را به شخصی دهد که هوس طغیان در سر نداشته باشد؛ با این خیال کمبوجیه پادشاه پارس‌ها را (انزان) که دست‌نشانده ماد بود، اختیار کرد و همین که دخترش پسری آورد، او را به وزیر خویش هارپاک سپرد و امر به کشتن وی کرد. وزیر هم اجرای این امر را از شبان خود خواست و چون اتفاقاً در همان زمان زن چوپان سپاکو طفلی زایید که مرده به دنیا آمد، زن مانع از کشتن کورش شد. او را به جای فرزند خویش اختیار کرد، بدین‌ترتیب  طفل در خفا بزرگ شد، تا به سن ۱۲ سالگی رسیده و همبازی وزیرزاده‌ها گردید. روزی اتفاقاً در حین بازی با آنها تندی و سختی کرد و آنها شکایت او را نزد پادشاه بردند. شاه کورش را طلبید و از شجاعت او در حیرت شد. پس از تحقیقات معلوم شد که این پسر نوه اوست، ظاهراً از این قضیه خشنود شد ولی بعد کورش را به نزد مادرش به پارس فرستاد و وزیر را که غفلت در امر شاه کرده بود، جزای بس سنگین نمود، بدین‌ترتیب که در نهان امر کرد پسر او را کشتند و از گوشت او در میهمانی به پدر خوراندند، دست و پای پسر مقتول را در ظرفی به او نشان داد. کورش در ولایت خود به آموختن اسب‌سواری و تیراندازی پرداخت و به رشد رسید و طوایف پارس را متحد نمود.

پیرامون تولد کورش و این افسانه شیرین باید گفت: این افسانه عام سابقه کهن در مشرق زمین دارد و دست کم برای چندین تن از اشخاص نامدار قبل و بعد از کورش مورد استفاده قرار گرفته است، در زمانی که سنت نگارش در آن طولانی نبود و تاریخ شفاهی مقام مهمی داشت؛ همه راویان افسانه‌ها دریافته بودند برای باورپذیری و دوری از خشکی تاریخ باید مطالبشان به فهم مردم نزدیکتر باشد و اینچنین تولد مردان بزرگ تاریخ با افسانه‌ها ادغام شد.

آغاز پادشاهی کورش

کورش پس از اتحاد پارس‌ها توانست بدون خونریزی هگمتانه پایتخت مادها (او با احترام با پدربزرگ خود اختویگو پادشاه ماد رفتار نمود) را تصرف نماید و سازمان حکومتی خود را به آنجا منتقل و واحدهایی از پارسیان را مامور همکاری و نظارت در امور دولتی نمود.

اگرچه پارس‌ها از پایتخت‌های دیگری نظیر شوش و ری و پارسه در فصول مختلف سال استفاده کردند؛ اما کورش با انتخاب شهر بزرگ و با سابقه هگمتانه به عنوان پایتخت دولت رو به توسعه خویش وامدار و وارث برحق برادران مادی خویش گردید و توانست این پیوستگی‌ها را محفوظ دارد.

در واقع انتقال حکومت ماد به دست هخامنشیان چنان بی سرو صدا انجام یافت که در دنیای خارج؛ حکومت پارسیان همان حکومت مادها تلقی می‌شد؛ به طوری که هرودت و مورخان دیگر، تا روزگار خود، که ۱۵۰ سال با آغاز کار کورش فاصله داشت، جنگ‌های پارسیان با یونانیان را جنگ‌های مادی می‌نامیدند.

به هر روی اتحاد دو مملکت تحت سیطره کورش، ایران را به‌ صورت میانجی تمدن شرق و غرب درآورد.

تسخیر لیدیه توسط کورش

بدون تردید ظهور قدرت جوان هخامنشی به رهبری مرد باکفایتی چون کورش، دلهره بسیاری در کشورهای همسایه ایران به وجود آورد و همه قدرت‌ها پی بردند که دولت جوان هخامنشی با سرعت عمل و توان که از خود نشان داده به صورتی ناگزیر درصدد گسترش متصرفات خویش است؛ در این میان کرزوس آخرین پادشاه لیدی و متمول‌ترین پادشاه جهان در پایتخت ثروتمند خود سارد طلایی (رونق اقتصادی و ثروت سارد در جهان آن روز مشهور بود) سلطنت می‌کرد و تحولات وقایع ماد را به دقت زیر نظر داشت، بدین‌ترتیب شکست پادشاه ماد برای او ناگوار بود، چراکه اختویگو پادشاه ماد؛ با یکی از شاهزاده خانم‌های لیدی ازدواج کرده بود و بدین‌گونه ارتباطی که میان دو دولت معتبر به وجود آمده بود و با وصلت مستحکم‌تر شده بود، از میان می‌رفت.

در واقع با روی کارآمدن دولت قدرتمند هخامنشی و سیاست توسعه ارضی آن به شدت کشورهای دیگر را در معرض تهدید قرار داد، نه تنها دولت لیدی حتی ساکنان یونانی آسیای صغیر دچار اضطراب و نگرانی شدند؛ بدین‌ترتیب برای دور نگهداشتن حریف تازه کار ولی نیرومند با یکدیگر متحد شدند و بدین‌ترتیب اتحادی میان لیدی، بابل، مصر و ایونی‌ها به وجود آمد، نهایتاً جنگ سخت بین لشکر لیدی و پارسی رخ نمود که در جهت مقاومت لیدی‌ها بی‌نتیجه ماند و چون زمستان فرا رسید، پادشاه لیدی به خیال اینکه پارسی‌ها پس از مشاهده مقاومت شدید و زمستان دیگر به فکر حمله نخواهند افتاد؛ بدین‌ترتیب قشون خود را مرخص کرد و با این نیت که در سال بعد قشون متحدین هم رسیده و کار هخامنشیان خاتمه خواهد یافت‌، ولیکن کورش فوراً با دولت بابل وارد مذاکره شد و قرارداد صلحی با نبونید بست و به قصد سارد عزیمت نمود. بدین‌ترتیب کراسوس غافلگیر شد و با عجله قشونی جمع‌آوری کرد و در نزدیکی پایتخت به مصاف کورش آمد، پادشاه لیدیه ابتدا سواره‌نظام نیرومند خود را که از شهرت بالایی برخوردار بودند به صفوف دشمن فرستاد. ولیکن کورش با تدبیر عاقلانه‌ای شترهای اردو را به مقابله آنها اعزام داشت و این کار او باعث وحشت کردن اسبان اردوی کروزس گردید و از حرکات عجیب و غریب شترها سراسیمه شدند و سواران خود را برداشتند و به میان اردوی خود دویدن گرفتند؛ بدین‌ترتیب هرج و مرج در اردوی کروزس رخ داد؛ در هنگامه جنگ سخت قابلیت جنگی کورش نقاط ضعف دشمن را به سرعت تشخیص داد و با سواران بی باک به قلب سپاه آنها تاخت و سواران دلاور کرزوس را درمانده ساخت و نظم اردوی آنها را به هم ریخت و نهایتا با دادن تلفات زیاد لیدی‌ها شکست خوردند و شهر باشکوه سارد تسخیر گردید.

کورش نیز رفتاری نجیبانه و مودب با کروزس در پیش گرفت و مدتی طولانی او را محترم شمرد و او را از مشاوران و نزدیکان خویش نشانید و عواید مالیاتی یک شهر لیدی را نیز به عنوان تیول به او داد.

کورش و مستعمرات یونانی

پس از تسخیر لیدی شهرت کورش هخامنشی عالمگیر شد و تسخیر مهمترین مظهر اقتدار یونانی در منطقه چشم همه مدعیان اقتدار را ترسانده بود، یونانیان ساکن در آسیای صغیر که بیشتر به نام ایونیان معروفند از سرعتی که در تسخیر لیدی به کار رفته بود، غافلگیر شدند و به فکر دفاع از خویش افتادند. لازم به ذکر است که پیش از سقوط سارد، کورش پادشاه ایران به آنها پیشنهاد داده بود که علیه لیدی با وی متحد شوند و آنها درخواست وی را نپذیرفته بودند…

آنها نمایندگانی نزد کورش فرستادند و از وی خواستند تا قراردادهایی بین دولت لیدی و آنها را محترم شمارد پادشاه ایران به سخنان آنها اعتنایی نکرد و در پاسخ مثالی آورد و گفت:

یک بار نی‌زنی به ساحل دریا رفت و به خویشتن گفت که هر آینه شروع به نی‌زدن کنم ماهیان دریا به رقص در می‌آیند ولی چندان که نشست و به نی‌ز‌نی پرداخت اثری از رقص ماهی‌ها ندید، آنگاه توری برداشت به دریا انداخت و ماهیان در تور به جست و خیز افتادند؛ نی‌زن گفت: اکنون بیهوده می‌رقصید، باید وقتی که من نی می‌زدم به رقص آمده باشید…کورش بدین‌گونه خواست به آنها بفهماند که هنگام پذیرش تقاضای آنان گذشته است.

در این میان شهر میلت که شهر مهم و معتبری بود تقاضایشان مورد پذیرش کوروش قرار گرفت و به آن شرایطی که با لیدی داشتند به کار خویش ادامه دادند و پس از آن تمامی شهرها و مراکز جمعیتی یونانی‌نشین آسیای صغیر و همچنین جزایر مسکونی یونانیان هم همانند لسبوس و خیوس را هم تصرف کرد و مُهر قاطعانه فرمانروایی خود را بر آنها نهاد؛ اسپارتیان نیز به نوبه سفیری به خدمت کورش اعزام داشتند و سعی در تهدید وی کردند، جالب است که پادشاه ایران در پاسخ سفیر آنها گفت: از مردمی که در میدان جمع می‌شوند تا به قید سوگند به یکدیگر دروغ بگویند هرگز بیمی نداشته‌ام؛ اگر زنده بمانم چنان کنم که شما به جای سخن گفتن از یونانی‌ها از بدبختی‌های خودتان حرف بزنید… به این ترتیب مشخص است کورش در این زمان تصمیمات دیگری اتخاذ کرده و با ملاحظه به وضع امپراتوری و دشواری‌های دیگر که در شرق ایران رخ داده بود، به وطن بازگشت؛  ولی کار تسخیر کلیه نواحی آسیای صغیر را در سراسر کرانه‌های دریای سیاه به فرماندهان ارشد خویش واگذاشت، هنوز زمان زیادی از بازگشت کورش بزرگ نگذشته بود که سراسر خطه پهناور خرد آسیا همانند فریگیه، کیلیکیه و لیکیه به تصرف ارتش ایران درآمد و قاطعیت سرداران و فرماندهان ایرانی همراه با دستورالعمل‌های محکم و منضبطی که از سوی کورش صادر شده بود؛ اراده ایران برای تثبیت و تداوم قدرت برتر خویش را به اثبات رسانید.

عزیمت کورش به ماورالنهر

اقوام سرکش آریایی‌نژاد پارتی‌، هیرکانی، سکایی و باختری بعد از فتح هگمتانه نمایندگانی به خدمت کورش فرستادند و اطاعت خود را به وی اظهار داشتند. اما غیبت کورش به علت تسخیر لیدی و آسیای صغیر اندک‌اندک باعث شبهاتی در ذهن قدرتمندان عشایری ایران شد، بطوری که در فکر استقلال‌طلبی در دولت نوپای هخامنشی افتادند؛ بدین‌ترتیب همان‌طور که گفته شد کوروش فوراً به مشرق عزیمت نمود… درباره کیفیت جنگ‌های او در این حدود در منابع اشاره زیادی نیست اما همین قدر می‌توانیم بگوییم که او حدود ۶ یا ۷ سال از عمر خود را برای تمشیت امور مناطق شرقی و شمال شرقی و جنوب خاوری ایران صرف نموده است. در کنار اقدامات مهم انجام گرفته بنای شهری به نام کورش در کنار سیر دریاست. البته کورش شهرهای متعددی در جای جای امپراتوری پهناورش به نام خویش بنا نهاد. به عبارت دیگر کورش برخلاف جهانگشایان گذشته؛ به جای ویرانگری نابودسازی مراکز مسکونی ملل تابع، به ایجاد تاسیسات شهری تازه کمک می‌کرده، رسمی که بعد از او نیز برخی از جهانگیران ادامه دادند. کورش پس از سر و سامان دادن مشرق تقریباً تا رود سند پیش رفت و به تامین امنیت مرزهای جدید پرداخت و ساخلوهای نظامی نیرومندی برای حفاظت از سرحدات کشور تاسیس نمود.

پس از این اقدامات متوجه بابل گردید؛ (البته بعضی از مورخین بر این عقیده‌اند که لشکرکشی‌های کورش به طرف شرق و شمال شرق بعد از تسخیر بابل بوده است).

تسخیر بابل توسط کورش

بابل سرزمینی با قدمت کهن و تا زمانی که به حوزه تصرف ایرانیان درآید قریب دو هزار سال دارای حیات شهری بود؛ ادوار درخشان مدنی آن از عصر سومریان و آکدیان باستانی تا کلدانیان و آشوریان گویای تلاش‌های مداوم مردم و قبایل بود که در منطقه بین‌النهرین استیلا جستند و نقش پرتحرک و عظیم خلاقیت خود را بر تارک علم و فن باقی نهادند.

تسخیر بابل در جهان باستان کار بسیار مشکلی بود زیرا استحکام برج و باروهای این شهر در دنیای آن روز بسیار مشهور بود. با وجود این کورش قصد تسخیر آن را نمود، در بابل بعد از درگذشت بخت‌النصر در مدت چند سال سه نفر به پادشاهی رسیدند و در زمان حمله کورش نبونید در  بابل سلطنت می‌کرد؛ پادشاه بابل در نزدیکی آن شهر با پارسی‌ها به نبرد برخاست و با عده زیادی از سپاهیان خود به بابل پناه برد؛ بدین‌ترتیب شهر به محاصره طولانی انجامید، زیرا بابلی‌ها در اراضی وسیعی که درون شهر بابل داشتند کشت و زرع می‌کردند بنابراین به امر کورش رود فرات را برگردانیدند و پس از آن که در مجرای قدیم آب کم شد قشون ایران از آن مجرا وارد بابل شدند و شهر فتح شد، ولیکن مردم بابل با آغوش باز کورش را مورد استقبال قرار دادند و در شهر غارت و کشتاری اتفاق نیفتاد و کورش با کمال مهربانی با اهالی رفتار نمود. کورش پس از فتح بابل اعلامیه در جذب مردمان بابل صادر کرد که طی آن خود را خادم مردوک رب‌النوع بزرگ بابلی‌ها خواند.

(نخستین اعلامیه جهانی حقوق بشر)

اعلامیه یا استوانه کورش یکی از منابع مهم در تصرف بابل به شمار می‌آید که بر اساس این منبع کورش به وضوح سخن می‌گوید و بعد از معرفی مقام و منصب خویش در دو جا تکرار می‌کند که او و ارتش ایران به صورتی مسالمت‌آمیز و دوستانه وارد بابل شده‌اند‌.

(قسمت‌هایی از اعلامیه مشهور و جاودانی کورش در ذیل نقل می‌شود:

«منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهارگوشه جهان.

پسر کمبوجیه، شاه بزرگ نوه‌ی کورش، شاه بزرگ نبیره چیش‌پش، شاه بزرگ

آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همه ی مردم گام‌های مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهریاری نشستم. مردوک خدای بزرگ، دل‌های پاک مردم را متوجه من کرد

همه شهرهايی را كه ويران شده بود از نو ساختم. فرمان دادم تمام نيايشگاه‌هايی را كه بسته شده بود، بگشايند. همه خدايان اين نيايشگاه‌ها را به جاهای خود بازگرداندم.

همه مردمانی را كه پراكنده و آواره شده بودند، به جايگاه‌های خود برگرداندم و خانه‌های ويران آنان را آباد كردم…)

بدین‌ترتیب مشاهده می‌شود که پادشاه ایران از دیدگاه نوینی درباره شخصیت انسان‌ها حرف می‌زند، همه آدمیان از نظر وی ارزشی برابر و بنیادی دارند. هر کس می‌تواند بنا به گزینش خود خدا را بپرستد؛ آزادی حقیقی، آگاهی، حق مالکیت و حق زندگی صلح‌آمیز در هر کشور برای همگان پذیرفته شده است. در واقع اعلامیه‌ای که شاه بزرگ صادر کرد، مضمونی ساده داشت، اعطای آزادی‌های اساسی بشری به تمامی مردمی که تا آن هنگام در زیر یوغ استبداد و استثمار دول قدرتمند به سر می‌بردند.

کورش در بابل برای یهودیانی که از زمان بخت‌النصر در اسارت بودند؛ فرمان آزادی صادر کرد و بازگشت آنان به موطن اصلی و نیز تجدید بنای معبد در بیت‌المقدس را صادر نمود، در پی این فرمان چهل هزار یهودی که راه سرزمین خویش را در پیش گرفته بودند، کورش را منجی خود دانستند. رفتار کورش نسبت به قوم یهود روح حق‌شناسی آنان را در برابر حکومت ایران برانگیخت‌، تا جایی که در کتب مذهبی و سرودهای شادی خود که پس از سپری شدن دوران اسارت سروده بودند، از کورش و مردم ایران به نیکی یاد کردند. پیشوایان یهود حتی کورش را منجی و از پیامبران خویش خواندند؛ مؤید این نظر نوشته‌های ستایش‌آمیزی است که در کتاب عزرا، باب‌های اول و دوم به کتاب اشعیای نبی فصل چهارم و پنجم آمده است.

به هر روی فتح بابل نه تنها دروازه‌های تمدن کهن بین‌النهرین را که تا این زمان مهد سه هزار سال فرهنگ گسترده و پیشرفته بود به روی ایرانیان باز نمود، بلکه التقاط‌های مدنی ایرانیان و ملل ساکن در غرب دجله را نیز که به زودی تا مصر و صفحات شمال آفریقا نیز رسید، میسر و عملی ساخت.

مرگ کورش

کورش پس از تسخیر بابل و شامات و فلسطین و شهرهای فینیقیه به ایران مراجعت نمود، پیرامون آخرین سال‌های زندگی کورش اخبار ماندگاری در دسترس نیست اما مورخانی چون هرودت و کتزیاس مرگ او را به واسطه شکست در برابر ملکه ماساژت‌ها می‌دانند که در منطقه میان دریاچه آرال و دریای مازندران رخ داده است‌.

هرودت در این باره می‌گوید: که شاه ملکه ماساژت‌ها را برای ازدواج برگزید و خواستگاری کرد اما پاسخ او توهین‌آمیز بود و ناگزیر جنگ درگرفت، در حال نبرد پسر ملکه کشته شد، به روایتی نیز اسیر شد و خود را کشت. در نبرد دیگر کورش زخم برداشت و کشته شد. این بار ملکه ماساژت‌ها بود و بر جسد پادشاه دست یافت. سر او را برید و در طشت خون گذاشت و به کنایه گفت: حالا که تو از خون خوردن سیر نمی‌شوی پس هرچه که می‌خواهی بنوش!!!

کتزیاس نیز روایتی دیگر می‌گوید:

که کورش در جدال با اقوام سکایی که آریایی‌تبار بودند، زخمی شد و بر اثر آن درگذشت. نظیر چنین تعبیری را مورخ دیگری چون برس گفته و عشیر دها، از اقوام سکایی را مسوول مرگ فاتح بزرگ دانسته است. باید اشاره کرد که این گفته‌ها هیچکدام سندیتی ندارند و تاکنون مدرکی در تایید آنها به دست نیامده است‌.

گزنفون زندگی‌نگارِ کورش عقیده دیگری دارد و آن مرگ جاودانه کورش را در صحت امان و آرامش و آسودگی خاطر می‌داند، بدین معنی که کورش بزرگ پس از واقع شدن بر احوال مرگ خویش فرزندان خویش کمبوجیه و بردیا را کنار خود خواند و پس از بیان پندهای لازم وصیت خویش را برای حفظ مرزهای کشور بدانان بیان فرمود، بنابراین طی این منبع شاه در همان جایگاهی که به عنوان نخستین پایتخت خویش برگزیده بود و مدفن و ماوای دائمی او نیز می‌باید، جان به جان آفرین تسلیم کرد. مقبره‌ای هم که از پیش برای خود ساخته بود و عبارت معروف: انسان هر که بخواهی باشی و از هر کجا که می‌آیی بدان، که من کورش بنیانگذار امپراتوری ایران هستم. بر این توده خاکی که جسدم را پوشانیده است، رشک مبر. بر سر در آن منقوش بود، پیکر او را در بر گرفت.

بنابراین با توجه به آرامگاه کورش در پاسارگاد و نوشته‌های گزنفون می‌توان‌ نتیجه گرفت که کورش در همان محل زندگی خویش و در کمال آرامش زندگی را بدرود گفته است و در آرامگاه کنونی خویش در پاسارگاد به خاک سپرده شده.

خصال کورش

در میان مردان نامدار کسانی که دوست و دشمن، همه به چشم احترام و علاقه بدان بنگرند، معدودند و کورش بی‌گمان در راس چنان مردم اندکی است که توانسته است رفتاری درخور عقل و تدبیر و مروت و مردمی از خود نشان دهد.

او هیچگاه مغرور به پیروزی‌های خویش نشد و دست به تعدی و ظلم نگشود. شهری را نمی‌توان به یاد آورد که به وسیله او نابود شده باشد؛ وی در تسامح و تساهل چنان بود که ورد زبان ایرانی و بیگانه بود. هر بار که بر حریفی دست یافت از زمینش بر می‌داشت و در جایگاه محترم می‌نشانید. از رفتار وی چنان بر می‌آید که هرگز در صدد تحقیر نژادها، جنسیت‌ها، اقلیت‌های قومی و زبانی دیگر برنیامد. هیچگاه معیارهای رفتار مساوی با تمامی مردمی را که سر در خط فرمان او می‌نهادند‌، دگرگون نساخت. هرگز درصدد آن برنیامد که دلی را بی‌جهت بیازارد یا با پیشداوری درباره دسته‌ها و گروه‌های متفاوت انسانی‌، امنیت و آرامش فکری و اعتقادی را از آنان سلب کند. به همین سبب گزنفون می‌گوید‌: مردم بلاد مختلف آرزو می‌کردند که سایه کورش بر سرشان باشد و جز او، هیچ کس دیگری بر آنها فرمان نراند.

در واقع کورش بر آنچه که ما امروز جوامع مدنی نامیده‌ایم، اعتقاد داشت و برای عموم شهروندان امپراتوری بزرگ خود این حق را قائل بود که در کارهای خود آزاد باشند و مهمترین اشتغال زندگی خویش که همانا پرداختن به مبادی مذهبی بود، بدانگونه که مایلند عمل کنند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *