زنده‌‌رود ماندگار

دکتر مهدی کیوان

استاد بازنشسته تاریخ دانشگاه اصفهان

نوشتار پیش رو تأکیدی تاریخی است با مایه‌هایی از شیفتگی و لحظاتی از شوریدگی برای زنده‌ رود اصفهان که گذشته‌ام وامدار آن است، از همین روی خشکیدنش را باور نمی‌کنم.

از دیدگاه مکتب تاریخ نگاری آنال1 نیروهایی وجود دارند که بیرون از اراده انسان عمل می‌کند ولی نسبت به انسان و حتی نسبت به خودشان مستقل و خنثی نیستند. در این مکتب به نیروهایی که برخی مادی، قابل مشاهده و به ظاهر بدون تغییر یا دست‌کم کم‌تغییرند (مانند مکان جغرافیایی، محیط طبیعی و آب و هوا) توجه خاصی شده است. در کنار این نیروها برخی از نیروهای غیر قابل لمس هم وجود دارند: «مثل تشکل‌های اجتماعی و سنت‌های فکری که همه در ایجاد پدیدارهای تاریخی موثرند.»2

هر پدیده و رخداد یا هر هنرمند، قهرمان، سیاستمدار، اندیشمند، رجل سیاسی، فعال سیاسی، فعال اجتماعی، مدافعان حقوق مردم و… پس از گذراندن مراحلی و با نشان دادن ویژگی‌ها و خلق آثاری استثنایی و ماندگار یا دست زدن به اقداماتی شاخص و تهورآمیز و به ویژه رویارویی باستمگری و مبارزه در راه احقاق حقوق ملت و دلاوری در برهه‌های خاصی از زمان است که تاریخی می‌شوند و به خاطره تاریخی فرهنگی هنری یک ملت یا یک قوم ورود می‌کنند و گاه به دنیای اساطیر وارد شده جاودانگی می‌یابند البته برای ورود به جایگاه جاودانگی و جاودانه شدن که دغدغه بسیاری از انسان‌هاست و میگل د اونامونو (فیلسوف، شاعر، نویسنده و پژوهشگر اسپانیایی آن را درد جاودانگی می‌نامد، از زر و زور و تزویر کاری ساخته نیست و این فرایند بدون مدد گرفتن از اینها طی می‌شود. شهرها، رودها و کوه‌ها، نیز به گونه‌ای ویژه خودشان مراحلی طی می‌کنند و همین که به ماندگاری رسیدند، در شرح و وصفشان شعرها می‌سرایند و کتاب‌ها می‌نویسند زان میان می‌توان به اصفهان و زنده رود اشاره کرد. یک «شهر» و یک «رود» و این همه کتاب! محاسن اصفهان، اخبار اصفهان، الاصفهان، اصفهان نصف جهان و… در همه‌ی ایند کتاب‌ها، از زنده‌رود سخن‌ها رفته است، اما هنوز حق این رود در شکوفایی فرهنگ و تمدن ایران به درستی و کامل ادا نشده است. اگر تا حدی هم ادا شده به همت نیاکانمان بوده است. متجددان و روشنفکران کنونی شهر ما که برخی از ایشان زبان گفتن در کام و قلم نوشتن در نیام دارند. نخواستند یا نگذاشتند که بخواهند تا درباره این دردانه بنویسند. اگر گفته بودند، شاید امروز شاهد به خاک نشستن آن نبودیم. پرداختن به زاینده‌رود از لحاظ اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و هنری و… وظیفه اهل فکر و فرهنگ است؛ ولی نگفتیم و ننوشتیم و خودپسندانه تنها به نظاره نشستیم بارها و بارها به مکاتب و «ایسم»هایی که به فرهنگ و تمدن ملی ما ارتباط مستقیم و گاه حتی ارتباط غیر مستقیم ندارند، پرداختیم، ولی دریغ از یک مقاله‌ی سودمند و هدفدار درباره‌ی این رود به خاک تفته خفته!

آیا زنده رود خود به خود خشکیده است یا آن را خشکانده‌اند؟ از دیدگاه من، با احداث کارخانه ذوب آهن در اصفهان، در واقع زاینده‌رود را خشکاندند و با گذاشتن بار بیش از حد بر آن رودِ پرآب را به رودِ پرخاک تبدیل کردند. در سال‌های اخیر نیز هر که آمد، به هر دستاویزی، در بسیاری موارد ناموجه، چیزی از این نگار دیرین برکند و حق آبه‌ی هزاران ساله‌ی کشاورزان حاشيه‌ی زاینده رودنشین را به باد فنا داد و این مردم زحمتکش را به عقوبتی که هرگز سزاوار آن نبودند دچار کرد. آخرین ضربه زمانی بر پیکر رود وارد شد که در کنار سرچشمه‌های آن «پمپ آبکش» گذاشتند. لاجرم به امید ارائه‌ی بهداشت و آموزش رسمی بهتر به دامدار بختیاری که نانش از سردسیر به گرمسیر بود سیاست یکجانشینی و اسکان اعمال کردند.

ماجرا از وقتی جدی شد که شوروی سوسیالیستی دیروز برای تأمین منافع اقتصادی و سیاسی و افزودن بر نفوذ خود در ایران و شاید هم برای پر و بال دادن به «پرولتاریای صنعتی» به درخواست دولت وقت ایران کارخانه ذوب آهن را در حاصلخیزترین زمین‌های فلات مرکزی ایران بنیاد کرد. لابد روشنفکران آن روزگار اصفهان و شاید بقیه‌ی ایران هم از این خوشحال بودند که در جوار این صنعت کارگرانی خواهند بالید که برای مبارزه علیه سرمایه‌داری و امپریالیسم جهانی با دیگر کارگران جهان متحد شده، دولت انقلابی آرمانی را در ایران تأسیس خواهند کرد! بدین‌سان کشاورز کارآمد، صبور و مستعد را از زمینش جدا کردیم، تا وی را به کار گِل وا داریم کسی هم زبان به انتقاد نگشود که چرا اینجا؟ چرا در دل این برنجزاران؟ نفس زنده‌رود را بریدیم، فاضلاب در آن رها کردیم، رونق را از شهر گرفتیم، تا سرانجام رود را به خاک سیاه نشاندیم و کشاورز آزاد این منطقه را به صورت بردگان بی نام و نشان ماشین‌ها بند به پا بستیم. بر من ببخشایید اگر اندوهیادنامه برایتان می‌نگارم، ضمن اینکه می‌دانم تذکر امروز من و دیگرانی چون من نوشدارویی است که پس از مرگ سهراب می‌رسد، مسئله این است که انگار این سرنوشت محتوم تاریخ ایران است که اغلب نوشدارو می‌رسد ولی همیشه پس از به سوگ نشستن رستم! به همین جهت است که دیگر نمی‌توان در کریاسِ پل خواجو نشست و تصنیف به اصفهان رو2 را «به یاد شاه عباس» خواند. در پیوند با این ترانه و «به گردش فروردین، بیا به گلزار و ببین» بود که به یاد این جمله جُنابذی، مورخ عهد صفوی، افتادم و آن را با دیدگانی اشکبار همراه با غم غربت با خود زمزمه کردم که می‌گوید:

[زاینده رود] مشتمل بر چهل چشمه چون کوثر و سلسبیل و مابین هر دو چشمه در جوف ستون‌ها خانه‌ای مربع مشبک احداث یافته که به هنگام قلت آب در تابستان معاشران سایر با سایران معاشر از تاب حرارت آفتاب بدان منازل لطافت‌مآب مکان‌ گرفته ، از نسیمی که از سطح آب می‌وزد انتفاع یابند۴.

در 1020 ق. عریضه‌ای از اهالی اصفهان به دست شاه عباس رسید با این مضمون: کم آبی بلکه بی آبی، باعث خرابی تمام باغات شهر و باعث آزار عجزه‌ی مساکین شده، بیم آن است که مردم متفرق شوند. نواب «کلب آستان علی» حکمی نوشتند که چون لنجان و النجان برنجکار است و به خاصه‌ی شریفه تعلق دارد، ما از نفع خود گذشتیم. آب آن را به سوی حصه‌ی برزگر شهر آورند و به سویت شرب نمایند. این حکم در مسجد جامع اصفهان خوانده شد.» گویا حافظ ابونعیم در نیمه دوم سده‌ی چهارم هجری، کارشناسانه‌تر از ما به زاینده رود می‌نگریسته: «… باتلاقی است به نام «هُنام» که در زمین شگفت‌تر از آن نیست زیرا مساحت آن هجده فرسخ در دو فرسخ است. باتلاق لانه‌ی جوجه‌ی پرندگان است. افزایش آب کرمان در روزهای بهار از زاینده‌رود است.» به راستی مسئولیت گریختن این مرغکان و جوجه‌های آنها از برهوت گاوخونی و حتی نابود شدن آنها با کیست؟ و به همین گونه به گل نشستن چاه‌های کرمان؟ با این حساب به روشنی می‌گویم که سرانجام یا جای کارخانه ذوب آهن و دیگر کارخانه‌های مربوط به آن است یا اصفهان آرمیده در سایه زاینده رود پُرآبِ «بر هامون نهاده آب و هوای خوش دارد، و هر جا ده گز چاه فرو برند آبی خوش بیرون آید.»7

پدران ما نه تنها برای زنده رود دعا می‌خواندند که با برگزاری آیین‌های ملی و مذهبی اسباب رضامندی آن را فراهم می‌کردند. پس از اتمام بنای پل حسن‌آباد (پل خواجو)، به دستور شاه عباس دوم جشنی برپا کردند. وحید قزوینی درباره‌ی این پل و این جشن می‌نویسد: «پل جدید که عروسی ست از وصمت عیب رسته و طاووسی‌ست از قید نقص جسته، آیین بسته و گلریزان نمایند و با بستن آیین، گره از دل‌های مشتاقان گشایند.» گذشته از  تجلیل زاینده‌رود، برای نفع زارعان و ایجاد تماشاگاهی برای مردم به دستور شاه عباس دوم سد بسته شد تا «بینندگان را مرأت تماشا و خازنان مزارع امید را مایه‌ی زراعت پیوسته مهیا باشد.» از نظر تبارشناسی به اسامی زنده رود، زاینده‌رود، زرین‌رود با دقت اسطوره‌شناسانه بنگریم. این نام‌ها، قدسی، فرازمینی و مینوی‌اند. نیاکان ما با نگاه نیایش‌آمیز و ستایشگرشان این واژه‌ها را بر می‌گزیدند تا دین اخلاقی و عاطفی خود را ادا نمایند، زیرا معتقد بودند این نام‌های مینوی، از منظر و منطق اساطیری نگاهبان و حافظ آنان خواهند بود. اگر از دیدگاه اسطوره‌شناسی به تبارشناسی کلمه‌ی اصفهان بنگریم مفهوم و فضای ماورایی این نام را در می‌یابیم. در جریان پیدایش نخستین انسان تا به امروز، انسان و ارزش‌هایش پیوسته در حال دگرگونی بوده است. در دوره‌ی انسان اساطیری، یعنی عصر «کودکی انسان» هر پدیده و معنایی صاحب هستی و زندگی بوده است. در آن دوره، یعنی آغاز هُبوط انسان از بهشت اساطیری، همه چیز یا مقدس بوده یا نامقدس. مقدس‌ها به دنیای نیکی و اهورایی و نامقدس‌ها به دنیای زشتی و اهرمنی تعلق داشته‌اند. این مقدس‌ها یا نامقدس‌ها در زمان و مكان جاودانه و زوال‌ناپذیر قرار داشتند. زمان پیوسته حالت نوشدگی داشت. این ساعت‌ها و این روزها را که جشن زایش با عید برگزار می‌کردند و می‌کنیم، همه نمایش و یادآور زمان مقدس پیدایش «نخستین» هاست. همین کیفیت در مورد «مکان» هم صدق می‌کند. مکان مقدسی که در آن زمان مقدس برای نخستین بار آفریده شد. همه‌ی وقایع و حوادث تاریخ دارند، ولی همه‌ی آنها پیشینه‌ی اسطوره‌ای ندارند. مهم این است که اصفهان و زنده یا زاینده‌رود هر دو پیشینه اساطیری دارند، البته با دو کیفیت متفاوت.

امین احمد رازی، مورخ عهد صفویه، اوایل سده‌ی یازدهم قمری درباره‌ی اصفهان می‌نویسد: اصفهان از بلاد معظم ایرانست […] بعضی گفته‌اند [اصفهان را] اصبهان بن فلوج بن لوطی بن نویان بن یافث (پسر نوح) بنا کرده و برخی آن را از ابنیه‌ی اصبهان بن سام بن نوح منسوب می‌دانند و ابن درپد آورده که اصبهان لفظ مرکب است، اِصب به معنی شهر و هان به معنی سواران که معنی تمام این لفظ شهر سواران بوده باشد و جمعی گفته‌اند که اصبهان نام تمام کشور است و در عجایب‌البلدان آمده که این شهر را در قدیم یهودیه .خواندندی، باعث آن که چون بنی‌اسرائیل از بخت النصر بگریختند پاره‌ای از خاک بیت‌المقدس را برگرفته گرد عالم می‌گردیدند. چون اصفهان را موافق خاک بیت‌المقدس یافتند، در دهی شهری بنا کرده موسوم به یهودیه […] صاحب آثار البلاد آورده که آن شهر را اسکندر بنا نهاده. […] بعضی از آن را طهمورث و چندی را جمشید ساخته بود و کی‌قباد نخستین شاه سلسله‌ی کیانیان] آن را دارالملک ساخت […] و شهر اصفهان بر کنار آب زنده‌رود که به زاینده‌رود اعتبار کرده است، واقع است و از زنده‌رود هزار و یک نهر جدا می‌شود و هشت بلوک را کفایت کرده، فاضلابش به زمین فرورود و از کرمان که شصت فرسنگ است بیرون آید و بعضی از آن ولایت را منفعت رسانیده به دریای شور منتشر گردد.

بی زمانی این افراد و شخصیت‌ها و ابهام و پیچیدگی‌هایی که به لحاظ تاریخی درباره‌ی این شاهان و شهریاران وجود دارد، همه گویای هویت فرازمینی آنان است. البته برای تحصیل‌کردگان و دانشگاه‌رفتگان متجدد، یا بهتر بگویم، متجدد نمای ما، این سخنان خوابگردانه می‌نماید. به حساب آنان تاریخ مدرن ایران از وقتی شروع می‌شود که ما «متمدن» شدیم، یعنی از یک طرف کابینه و پارلمان پیدا کردیم و از طرف دیگر به جای گاری اسبی، ماشین (قطار) دودی آمد تا زایر دیروز و جهانگرد امروز را به بازدید (به جای زیارت) امام‌زاده عبدالعظیم ببرد. این سیر پایان‌ناپذیر ادامه داشته تا به امروز که به دات کام و فیس‌بوک رسیده‌ایم. یعنی با این حساب فرهنگ و تمدن ما از زایش این دو شروع شده است. در چنین احوالی در نظر جوانان خواب‌زده و سرگردان ایرانی، نیاکان ما پیش از گشایش فیس‌بوک و دات‌کام شترسوارانی بوده‌اند که موسیقی بلوز نمی‌دانستند، و مجنون وار برای دیدن یارِ سرتاپای پوشیده، به قیس‌ها (امیرزادگان ثروتمند قبیله لیلی) رقابت می‌کردند در دنیای اسطوره، به روایت احمد رازی، سلم‍ان فارسی نسب از منوچهر پیشدادی (بهترین و برترین انسان) می‌برد و تبار ابومسلم خراسانی (که به یقین اصفهانی بوده) به بوذرجمهر حکیم، وزیر ساسانی، می‌رسد. شگفتا که این دو، همراه با کاوه آهنگر، هر سه اصفهانی بودند. این سه اصفهانی، در فضای اساطیری، جسم و جان تاریخی ایران را نجات می بخشند. اصفهان را سرمایه‌داری توانمند یا ذوب آهن یا دلار نفتی نساخت؛ اصفهان را شخصیت‌هایی پری‌گونه و ابرانسان‌ها ساختند ولی اگر مدار تخریب محیط‌زیست بر همین روال باشد، بدبختانه و متأسفانه نسل فردای ایران شاهد کویری شدن و بیابان‌زدگی الباقی استان اصفهان خواهد بود. حمزه اصفهانی بنای مدینه‌ی اصفهان را به اسکندر نسبت می‌دهد و برخی آن را حاصل کار یک انسان کامل، یعنی جمشید جم می‌پندارند (جمشید فرشته نیست، انسان است با تمام صفات انسانی از جمله منیت). در نهایت ویران‌کننده‌ی اصفهان نه آتیلا، نه چنگیز و نه محمود افغان، بلکه شخصیتی اساطیری به نام افراسیاب بود؛ شهریاری بیگانه اما یگانه که سیاوش‌پرور است و سیاوش کُش. سپس اصفهان ویران را دختر بهمن (فرزند اسفندیار) بازسازی می‌کند.11 این اصفهان‌شناس سده‌ی چهارم قمری می‌نویسد: «این آب و این رود و این معیشت است که سبب شد که هرگز این شهر از بزرگان خالی نباشد.»12 در چنین فضایی بود که خردمندان ایران دوست و چهره‌هایی ماندگار و اثرگذار پرورش یافتند و تقدیم تاریخ ایران شدند. ولی در وضعیت کنونی که زنده‌رود مُرده و خاک خورده و عطشان است چگونه می‌توان در این رود حقیر بی آب مرواریدی صید کرد؟ آری این‌گونه بود که پرندگان دیگر به گاوخونی برنگشتند و قلم ها و زبان‌ها در کام خشکید، و با رفتن «شهناز تاری»، «کسایی نایی» و «ارحام صدر نمایشی»، و «حقوقی شاعر» اصفهان به سوگ نشست. چه زیباست این روایت را برای جوانان اصفهانی خواندن، روایتی از قرن هفتم هجری «عامه‌ی اصفهانیان را با عامه‌ی بلاد دیگر قیاس نشاید کردن، چه ایشان در عیدها و نوروزها از شهر بیرون می‌آیند و لباس ابریشمین ملون پوشیده، گویی ازهار ربیع است بر طرف چمن دمیده.»

جبر جغرافیایی نوعی عینیت بخشیدن به فضاست، قدیمی‌ترین نوع عینیت‌بخشی در رابطه با جامعه‌ی انسانی. این بخشیدن نمود و عینیت خارجی در پیوند با زنده‌رود به نظر درست می‌آید. این عینیت‌بخشی تاریخ را باید می‌شناختیم و به جد می‌پذیرفتیم. اگر آن را می‌شناختیم این اندازه بار سنگین بر زنده‌رود بار نمی‌کردیم و نمی‌ریختیم. دلمان را به این خوش کرده‌ایم که بیشه‌زاران سایه‌دار رسته در اغوش زاینده‌رود را به پارک‌های بی سایه و لخت تبدیل کردیم. این تعین‌شدگی را سید علی جناب یک‌صد سال پیش کارشناسانه بیان کرده است. او رفتار و منش مردم اصفهان را نتیجه‌ی آب و هوا و معیشت برآمده از زاینده‌رود دانسته چنین می‌نویسد:

ابریشمین ملوّن ،پوشیده گویی ازهار ربیع است بر طرف چمن دمیده. ۱۳ که آب و هوای خشک با کمی گرمی اشخاص را متهور و سریع‌الحرکه می‌کند و قوه‌ی حافظه را زیاد می‌سازد. سیاست استبدادی فکر را کوتاه می‌کند، چون احکام جاریه‌اش از روی قانون و اساس نیست. سیاست قانونی سبب اطمینان خاطر می‌شود. هوای اصفهان چون خشک است اغلب (اصفهانیان) سریع‌الانتقال هستند، چنان‌چه بسیار کلمات آنها اشاره و تلمیح می‌باشد.14

این خشکی هوا و خرمی برآمده از زاینده‌رود اصفهانی پاک‌اندیش و بانمک مورد نظر مولانا سعدالدین هروی را پرورش می‌دهد: اگر اصفهان نسخه‌ی اعلای فردوس است به خاطر زنده رود است و اگر اصفهان سر ایران است صدقه سر این رود است.15 شاعر هروی قصیده‌ای محکم درباره‌ی اصفهان و زنده‌رود سروده که دو بیت آخر آن چنین است:

ملک ایران را که از اطراف عالم خوشتر است

همچو شخصی دان که باشد از هنر او را روان

اصفهان او را سر و کرمان و شیرازش دو پای

 ری یکی دست است و دیگر دست آذربایجان.16

اما با آوردن ذوب‌آهن، سری آهنین برای اصفهان ساختند. این سر آهنین، دیگر مسئولیت سنگین اصفهانی بودن را برنمی‌تابد.

راستی این واقعیت را چگونه فراموش کنیم که زاینده‌رود ۱۰۰۱ شاخه آب داشت؟ این‌گونه بود که زاینده‌رودی کوچک در کنار تمامی خانه‌های شهر اصفهان جاری بود. هر اصفهانی صبحگاهان در خانه‌ی خود را درست در لب این نهر (مادی)ها می‌گشود. به روایت امین احمد رازی زاینده‌رود امان‌نامه‌ای بود در دست مردم این دیار، زیرا در اصفهان به سبب نفاست آب و هوا جانوران گزنده مانند مار و گژدم کم باشد و در هوای آن گوشت زود متعفن نشود و میوه‌اش تا دیروقت تازه بماند و هر چه از قسم غله در آن خاک دفن کنند نیکو نگاه دارد و زلزله و صاعقه و باد و بیماری مزمن کم به حصول پیوندد و عمارات و حمامات و باغات نیک در آن شهر بسیار باشد، خصوص باغ نقش جهان که از باغات نیک ایران است.17

آخرین هنرمندی که با دیدن اصفهان لب به ستایش و گرامی‌داشت شهر گشود، صادق هدایت بود: اصفهان دولتِ سرِ زاینده‌رود ایجاد شده و مادی‌ها که از زاینده‌رود جدا شده‌اند، همه‌ی

آبادی‌های اصفهان را سیراب می‌کند[…] آن جایی که زاینده‌‌رود هست، آبادی وجود دارد.» شاید هم مشکل زاینده‌رود از هنگامی آغاز شد که خواستیم مدنیت کشاورز بنیاد اصفهان را به مدنیت سوداگر رنسانسی غرب گره بزنیم. همین‌جا بود که کارخانه‌ی ذوب آهن را که دستاورد انقلاب صنعتی – رنسانسی غرب بود در سبزه‌زاران زنده‌رود بر پا ساختیم، گویا پیامدهای این صنعتی شدن نسنجیده را نمی‌دانستیم یا قدر زاینده‌رود بدون جایگزین را درک نمی‌کردیم که آخر این فقط یک رود نیست، بلکه جهانی‌ست بنشسته در گوشه‌ای. رودی که یادگار و داستان خطرات و خاطرات فرهنگ و تمدن تاریخ کهن ایران زمین را در دل دارد.

زاینده‌رود پدیده‌ای ملی است. هر آن کس که دل در گرو سربلندی این کهن مرز و بوم دارد باید بداند که آبشخور این فرهنگ و تمدن مقدمتاً زاینده‌رود است. هنرمندان، روشنفکران و اهل فکر و فرهنگ و دین و ایمان باید آگاه باشند که اصفهان و زاینده‌رودش برای بقا که بقای فرهنگ ایران بوده است، چه روزگارانی را پشت سر گذاشته‌اند. هر یغماگر و چپاول‌پیشه‌ای برای غلبه بر این دیاران پاک، به سراغ اصفهان آمده است. این نگهبانان تمدن و فرهنگ برآمده در کنار زاینده‌رود بودند که در مقابل مهاجمان بدآیین و بدنهاد ایستاده‌اند، ولی ترکِ یار و دیار نکردند. چه فتاده است که اکنون دگرگون شده است کار؟ در یورش سوم امیر تیمور مردم اصفهان ۷۰,۰۰۰ هزار سر باختند تا «بودن» خود را در شهرشان به ثبت برسانند. هنگامی که محصلان مالیاتی تیمور مالیات مقرر را دو چندان گرفتند و متعرض زنان شهر شدند، اصفهانیان مسئولیت اصفهانی بودن خود را به نمایش گذاشتند و به رهبری جوانی زخم خورده به نام «علی کچه پا» در مقام دفاع برآمدند. سه هزار تن از تاتاران را کشتند. امیر سمرقند در غضب شد لشکر بر سر اصفهانیان فرستاد. مردم به سختی مقاومت کردند. بعد از آن بود که کشتار شروع شد. نبرد پدران ما با تاتاران بر سر غنایم نبود بر سر وطن بود. برای ایرانی همیشه وطن مطرح بوده است. اگر کمال‌الدین اصفهانی، شاعر بزرگ اصفهانی، در شهر می‌مانَد و شهید می‌شود وطن پرستی خود را برای تاریخ به نمایش می‌گذارد. احوال شاعر و وطن دوستی وی را در این بیت می‌توان دید.

هست بر پای من دو بند گران

علقت چار طفل و حب وطن

برای شاعر «آزادی وطن» و جریان داشتن آب زنده‌رود یک جا مطرح بوده است:

کس نیست که تا بر وطن خود گرید

بر حال ضعیف مردم بد گرید

دی بر سر مرده‌ای دو صد شیون بود

امروز کسی نیست که بر صد گرید21

آخرین روایت از حافظ ابرو است، تا بدانیم زاینده‌رود برای ماندن و زندگی بخشیدن به ساحل‌نشینانش چه خون‌دلی‌ها تحمل کرده است. در سال ۸۳۳ ق. اصفهان و رودش در زیر سم ستوران شاهرخ تیموری و اسکندر قرقویونلوی ترکمان به کشتارگاهی تبدیل شد:

آوازه‌ی نعره و فریاد به قبۀ پروین و چرخ برین رسید، زلزله در حيّز زمین و ولوله در اوج آسمان ظاهر شد[…] افراط قتل در اصفهان به غایتی رسید که آب زنده‌رود از خون کشتگان با همه غزارت [فراوانی] از حکم طهارت بیرون شد. آن عساکر منصوره پای در کوچه غارت نهادند.22

از سخنان دیروزیان روایت‌هایی را نقل کردیم. دو روایت باقی‌مانده را، به عنوان حسن ختام، یکی به نثر و یکی به نظم یکی از یک داستان‌نویس و دیگری از یک شاعر، ذکر می‌کنیم. باشد که این اندوه‌یادنامه را با این دو روایت نمکین و آبدارش کنیم. هدایت قصه‌نویس که از صادق‌ترین‌ها بود در پایان تک نگاری‌اش به نام اصفهان نصف جهان آخرین نگاه بی فردایش را به زاینده‌رود خاموش و بی خبر از مدرنیسم مبتذل و تراژیک انداخته که در پی چندین هزار دهه عمر آبادانی و تمدن آفرین برای این کهن مرز و بوم، آینده‌ای برهوتی برای این شهر رقم خواهد زد: «آهی کشیده و آهسته گفت: یزدان بزرگ زمین زیبایی به ما ایرانیان اهدا فرموده است که سزاوار آن نیستیم، از آن توجه نمی‌کنیم و به جای آبادانی آن را به حالت مخروبه‌ای در آورده‌ایم.»23 و اما دوم، بخشی از شعر محمد حقوقی زنده‌رودی‌ترین شاعر معاصر است به نام اندوهیاد کیوان علی شاه که در آن همه‌ی شکوه افتخارآمیز فرهنگ و تمدن ایران را از سر دولت زاینده‌رود و دیدار اصفهانی‌های ممتاز از این خفته‌ی رو به قبله می‌داند. حقوقی از زنده‌رود و مردمانش این‌گونه یاد می‌کند:

بدان دل را خوش کرده‌ام …

آن‌گاه این منم/ دور از تن‌ها/ در بستر تو/ خواهم ایستاد و تنها خاکسترها را/ از خاک تو/ خواهم رفت/ و فرمان خواهم داد/ که زیباترین شاخه‌ی ارزنده‌رود/ به جادوی جاذبه‌ی تو/ در مسیری تو/ جاری شود خانه‌ی ساحلی همیشه‌ی تو/ و شاید همیشه‌ی من…/ که عاشق زنده‌رودیم …

تا که همیشه/ با سودای تو/ زیستم/ مگر آن روز تلخ

 ناگاه گفتی نگاه کن و …/ نگاه او/ و من/ که با گریه خشکم زد/ و تو هم/ دو تن خیس/ با چهار چشم سنگی/ در کنار رودی/ که دیگر آب نداشت/ خاک داشت/ … زنده نبود/ … مرده بود …

چقدر درخت افتاده/ چقدر کرکس/ چقدر بوف کور / چقدر جغد/ چقدر فاخته / چقدر آبی مهتابی/ … چقدر پرستو/ چقدر چلچله/ چقدر مرغ/ چقدر ماهی/ و چقدر کبوتر چاهی…

و اینک/ مارنان بی ماهی/ ناژوان24 بی مرغ/ [آن‌گاه پرسیدی]: هیچ‌گاه زاینده‌رود خشکیده بود؟ و شنیدی که نه!/ از زمان سد کوهرنگ/ … اما چرا نخشکید که آن را خشکاندند…

مگر نه مسیر آب را برگرداندند

آن هم رو به سوی آبادی‌های کویر

که صدها سال است

با رؤیای آب/ به خواب می‌رود …25 نگاه نو

پی‌نوشت‌ها

1.برای آشنایی با مکتب تاریخ‌نگاری آنال مراجعه بفرمایید به: علیرضا مناف‌زاده، «سرچشمه‌های تحولی شگرف در شیوه تاریخ‌نگاری درباره مکتب آنال». نگاه نو، ش ۲۸ (اردی بهشت ۱۳۷۵)، صص ۳۸-۶۰ و شماره ۲۹ (مرداد 1375)، صص 156-180.

2.فرنان برودل، سرمایه‌داری، با مقدمه‌ای از پرویز پیران، ترجمه بهزاد باشی (تهران: نشر نی، ۱۳۷۲)، صص ۲۹-۳۲

 3. «به اصفهان رو» عنوان تصنیفی است سروده‌ی محمدتقی بهار (ملک‌الشعرا) به سال ۱۳۱۲ خ که در اصفهان به تبعید به سر می‌برد. این تصنیف را استاد جلال تاج اصفهانی خواند با آهنگی ساخته‌ی علی اکبر خان شهنازی در آواز اصفهان، که با تار استاد جلیل شهناز، نی حسن کسایی، ویولن جهانبخش پازوکی و تمبک جهانگیر بهشتی اجرا شد:

به اصفهان رو که تا بنگری بهشت ثانی

به زنده‌رودش سلامی ز چشم ما رسانی…

بنشین در کریاس یاد شاه عباس بستان از دلبر می

بستان پی در پی می از دست وی تاکی تا بتوانی

4.حسینی جنابذی روضه‌الصفویه به کوشش غلامرضا طباطبایی مجد (تهران موقوفات افشار، ۱۳۷۸)، ص  ۷۶۱ 5.ملاجلال منجم، تاریخ عباسی، به کوشش سیف‌الله وحیدنیا (تهران، انتشارات وحید ۱۳۶۶)، ص 429.

6.حافظ ابونعیم، ذکر اخبار اصفهان، ترجمه نورالله کسایی (تهران: انتشارات سروش۱۳۷۷)، ص ۶۴۵

7.ناصر خسرو، سفرنامه، به کوشش نادر وزین‌پور، (تهران، جیبی، ۱۳۵۰)، ص 127.

8. محمد طاهر وحید، عباسنامه، تصحیح ابراهیم دهگان (اراک کتابفروشی داوودی (۱۳2۹)، صص ۲۵۹-۲۶۳ 9.همان، صص۱۹۲-۱۹۳

10. امین احمد رازی، هفت اقلیم (تهران ،علمی، [1340] ج ۲، صص. ۳۳۹-۳۴۰

 11.مفصل بن سعد ما فروخی اصفهانی، محاسن اصفهان، ترجمه سید جلال حسینی طهرانی، ج ۱ (تهران، جلال حسینی تهرانی (۱۳۱۲) ج 3، ضمیمه مجله یادگار (سال چهارم)، به کوشش عباس اقبال (تهران: ۱۳۲۸)، ص 17.

۱2 همان ص ۱۱۵ به بعد.

۱۳ شهاب‌الدین نسوی، سیرت جلال‌الدین منکبرنی، تصحیح مجتبی مینوی (تهران: انتشارات علمی (۱۳۶۵، ص ۱۶۵)

14. سید علی جناب، الاصفهان به اهتمام عباس نصر (اصفهان: شهرداری، ۱۳۷۱)، صص ۱۱۷-۱۲۰

۱۵ ما فروخی، پیشین، صص ۲۹-۳۰.

۱۶ همان.

17. امین احمد رازی، پیشین، ص 341.

۱8 صادق هدایت، اصفهان نصف جهان (تهران: نشر قطره، ۱۳۷۰) ، ص ۵۰

19. خاوند شاء روضه الصفاء، تلخيص عباس زریاب (تهران: علمی ۱۳۷۵) صص ۱۰۴۸-۱۰۳۹

 ۲۰ ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران (تهران، ابن سینا، ۱۳۳۲)، ج ۲، ص 732.

21. همان، ص837

۲۲ حافظ ابرو، زبده التواريخ، مقدمه و تصحیح کمال حاج سید جوادی (تهران) سازمان چاپ و انتشارات ارشاد اسلامی، 1373، صص 543، 545، 547.

۲۳ صادق هدایت، پیشین، ص 3.

24. باغ‌های اطراف پل مارتان

۲۵ شعر محمد حقوقی را خود ایشان در اختیارم قرار دادند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *