جهان را اگر اصفهانی نبود جهان آفرین را جهانی نبود
مجدالدّین کیوانی

شاعرِ ما بی گمان این بیتِ غرورآمیز را در وصف شهری نگفته که شهروندانش پیکر بیجانی را برنمیتابند و اجازه نمیدهند زیر گوشهای از خاکِ آن که وی عاشقش بود، آسوده بیارامد. این بیت زبان حال آنهایی است که اصفهانِ هنرپرور را میشناسند و میدانند جایگاه آن در تاریخ کجاست و حتی امروزِ روز چه مایه آبروی ایران عزیز در چشم جهانیان است. شهری با آن همه تاریخ پرافتخار، با آن غنای فرهنگی و سرمایههای علمی و ادبی کارش به جایی میرسد که دفن مردی نادرالوجود که عمری را در شناختن و شناساندن میراث فرهنگی این مرز و بوم گذراند، برایش بزرگترین مسألۀ روز میشود، کار وکاسبی را کنار میگذارد، آرام و قرار را از خود میگیرد و «چو بید بر سرِ ایمان خویش» میلرزد ؛ چه خبر ا ست؟ میخواهند جنازۀ «کافری» را، طبق وصیّت صاحبش به خاکِ آن بسپارند!
آنان که چنین میکنند گویا نه از ارزش تاریخی- فرهنگی اصفهان خبر دارند، نه معنای لفظ «کافر» را میدانند، نه هیچ از خدمات کم نظیر این «کافر» به ایران مطّلعند، نه از سماحت و روح مُدارای بزرگان و اولیای دین چیزی خواندهاند و نه به حساسیت اوضاع کنونی ایران وقعی میگذارند. ولی شاید آنهایی که این جماعت معدود را تحریک و بسیج میکنند چیزهایی در این زمینهها بدانند، النّهایه اغراض سیاسی و گرایشهای ناسنجیدۀ جناحی چنان دیدۀ بصیرتشان را پوشانده که حاضرند «برای یک دستمال قیصریه را آتش بزنند».
دیاری که اَمثال ابو عبدالله حمزة بن حسن اصفهانی، ابو نُعَیم اصفهانی، مافـَرّوخی اصفهانی، ابوالقاسم راغب اصفهانی، ابوالفرج اصفهانی، جمال الدّین عبدالرزّاق و پسرش کمال الدّین اسماعیل خلّاق المعانی، افضل الدین تُرکۀ اصفهانی، نشاطها، سروشها، هاتفها، سید ابوالحسن مدیسهایها، جهانگیر قشقاییها، حاج آقا رحیمها، جلال هماییها، محمد صدر هاشمیها، بدرالدین کتابیها، طنزپردازان خرافهستیزی چون محمد علی مُکرَم ِ شاعر و روزنامهگار و هنرپیشگان سختکوشی چون ناصر فرهمند، رضا ارحام صدر و مهدی ممیّزان، نصرتالله وحدت و دهها بل صدها از این قبیل مردان بزرگ را در دامان خود پرورده است، از کارِ سخیف و سبُکی که بعضی ا ز ساکنانش نسبت به علم و عالم روا داشتهاند – آن هم در آستانۀ ورود به نیمۀ دوم از هزارۀ دوم هجری که امروزِ عالم فردا دیگرکهنه شده- سخت دل آزرده است. بناهای شکوهمند مساجد، کاخها، پلها، بازارها و…، که هر یک نقش جهانند و باعث اعجاب جهانیان، این کار را در شأن خود و سزاوار معماران چیرهدست خود نمیدانند، و هر یک به زبان حالْ اهلِ اصفهان را ملامت میکنند. چه بسا در حوالیِ همان نقطهای که گروهی فریاد نفرت سرمیدادند و مرگ بر این و مرگ برآن میگفتند، روزگاری جلال تاج اصفهانی با آواز ملکوتی خود مرغان خوشنوای بیشۀ حبیب را به نغمهخوانی وامیداشته است. داد وهوارهای خصمانۀ گوشخراش در فضایی پراکنده شد که سالها با آوای ساز غلامرضا خان سارنج، جلیل شهناز و نوای نای حسن کسایی خو گرفته بود. عظمت مسجد جامع، شکوه مدرسۀ مادر شاه (مدرسه و مسجد چهارباغ) و معماری و کاشی کاری مسجد شیخ لطفالله هر گز با خشم و خشونت سازگاری و مناسبتی ندارد. روزی که حسین مسرور، متخلص به «سخنیار»،( درگذشت: 1347 ش) شاعر توانای اصفهانی از سرّ فخر میفرمود:
پیشهورِ با هنرِ اصفهان ای به هنر سرمۀ چشم جهان
جنس ترا خلق به جان می خرند بیش ز جنس دگران میخرند
خیز پــُــر از پرده کن و پارچه تیمچه وحجره و بازارچه
اطلسِ گُـُـلدار تو باشد بسی صافتر از برگ گل اطلسی …
روح و ذهن هم ولایتیهای اصیل خود را نیز به صافی و لطافت همان اطلس گلدار تصور میکرد و در مخیّلهاش نمیگنجید که روزی لطافت در این شهر جای خود را به خشونت بدهد و گروهی تمامی گرفتاریها و مشکلات اساسی را یک سو نهند و بر سرِ هیچ ماجرا کنند و بر شهرِ پُر مشکلِ خود بی سبب مشکلی دیگر بیفزایند. آیا آنهایی که از اعتقادات دینیِ جمعی تلقینپذیر به ناروا سوءاستفاده میکنند و واقعیّات را به سودِ اهداف سیاسی و غیردینی خود قلب میکنند، از دهها نارسایی و دردِ بی درمان اصفهان آگاه نیستند؟ انبوه مُعضلات اقتصادی و تجاری به کنار، آیا به هوای آلوده و زیانبار شهر و، از همه فاجعه بارتر، به کمبود آب در این شهر نمیاندیشند؟ آیا به وضع دردناک آنچه در تاریخ، اصفهان را اصفهان ساخته، یعنی زایندهرود، نگاه نمیکنند؟ رود زیبایی که اصفهان بزرگ و فرسنگها این سو و آن سویِ خود را سیراب میکرد و طراوت میبخشید اینک به جای آب روانْ آتش سوزان در دل دارد. برنامهریزها و مهندسان اعتراضها به دفن عاشقی ایران دوست بر لبِ زایندهرود، بهتر است در غمِ لب تشنۀ آن باشند. خداوند سخن، ملکالشعرا بهار خراسانی، در تصنیفی که سرود و تقدیم اهالی اصفهان کرد، این تجلّیگاه هنر و صنعت را «بهشت ثانی» خواند و به «زنده رودِ» آن سلام رساند. اینک باید سر از خاک برآورد و بر بسترِ خشک این رودِ روزگاری زنده اشک دریغ بیفشاند.
اسلامی که شایستگانِ خیرخواه و مسلمانهای بی غرض و مرض میشناسند، با خاکسپاری یک ایرانشناس نامدار که سهل است، با دفن پلیدترین مخلوقات خدا هم خفّ به ابرو نمیآورند؛ همانگونه که با بوسۀ احترامآمیز دختری بر گونۀ پیری هشتاد ساله که به مثابۀ پدربزرگِ اوست خانۀ ایمانشان خراب نمیشود.
مکن به چشم حقارت نگاه در منِ مست که آبروی شریعت بدین قدَر نرود
کسانی که دفن مسیحیِ افتخارآفرینی را در یکی دو متر از خاک اصفهان تحمل نمیکنند، گویی خبر ندارند که در اوایل قرن یازدهم قمری، همان پادشاه صفوی، که برای تقویت و تثبیتِ تشیّع در ایران، جمعی از علمای عراق و جَبلِ عامِلِ لبنان را به ایران، مخصوصاً به تختگاه خود اصفهان، آورد و زمام شریعت شیعی را به آنها سپرد، بیش از 200 هزار مسیحیِ ارمنی را از ساحل رود اَرَس(ایروان و نخجوان) به ساحل زایندهرود کوچاند و در نقطهای که جلفا نام گرفت، اِسکان داد. او به این تازهواردهایِ غیر مسلمان که زیر فشار امپراتوری عثمانی زندگیِ طاقتفرسایی را سپری میکردند، اجازه داد که یکی از کلیساهای بزرگ را در محلّ جدید خود بسازند: کلیسای اعظمی به نام «وانْگ» که روزانه هزاران علاقمند مسلمان و غیرمسلمان مشتاقانه از آن دیدن میکنند ستایشگرِ آثار زیبایِ هنریاش هستنند.
هم مصلحتِ دین هم سودِ اعتراضهای کورْ در آن است که اینگونه نگرانِ دین نباشند؛ دین خدا را با دنیای خود درنیامیزند که خدای دین را ناخشنود میکند. آیا بهتر نیست که به جای تعلیمِ درس فریاد زدن، تهدید کردن و شکستن و ویران کردن، به این بندگان خدا عقلانیّت یاد بدهند و بیاموزند که چگونه میتوانند به حلِّ مشکلاتِ زیست- محیطی، اقتصادی، اجتماعی و تربیتی اصفهان کمک کنند؟
اگر بسیجکنندگانْ خیرِ خود را فقط در آشوب به پا کردن و مجلس به هم زدن میبینند، این وظیفۀ دانایان شهر، به ویژه دانشگاهیان اصفهان است که، در کنار فعالیتهای صرفاً آکادمیک، مقداری نیز به روشنگری و ارشاد مردم کمر ببندند، مخصوصاً استادان تاریخ ایران واسلام و ادبیات فارسی که در کُتب و روایات خواندهاند رسول خدا (ص) و دیگر بزرگان دینِ ما با چه ملایمتی نسبت به غیر مسلمانهای زنده رفتار میکردند، مُردهها که جای خود داشت. آموزههای دینی به ما گفته و میگویند که «لگد به گور مرده نباید زد»، و از لحظهای که فردی دستش از دنیا کوتاه شد دیگر حساب و کتابش با خدا و در جهان دیگر است. پس چگونه است کسی را که در زندگی به مسیحیت اقرار داشته، اکنون پس از مرگش «کافر» میخوانند؟

زاهد شرابِ کوثر و حافظ پیاله خواست تا در میانه خواستۀ کردگار چیست
ریچارد نلسن فرای (ژانویه 1920- مارس 2014 ۲)، استاد دانشگاه هاروارد، نویسندۀ تاریخ باستانیِ ایران، پژوهشگرِ آمریکاییِ سوئدیّالاصلی که آنِماری شیمِل۳، متخصص عرفان اسلامی، تنها یکی از دهها شاگرد او بود، به ایران و تاریخ و فرهنگش عشق میورزید و همیشه نقش عظیم ایرانیان را در ساختن تمدن و فرهنگ اسلامی به دیگر ملل گوشزد میکرد، تا دو سال قبل از مرگش آن قدر عزیز دولت اسلامیِ ایران بود که به پاس خدمات علمی و فرهنگیاش به این مرز و بوم، خانهای در اصفهان به وی اهدا کرد. او وصیّت کرده بود که در کنار زایندهرود در جوار دو ایرانشناس آمریکایی دیگر( آرثر پوپ۳ و فیلیس آکِرمن۴ دو ایرانشناس بزرگ دیگر: زن و شوهری آمریکایی که هر دو کارشناس هنر بودند)، دفن شود و در شهریور 1386/ سپتامبر 2007 آقای احمدینژاد، رئیس جمهور وقت، با این خواستۀ پیرمرد موافقت کرد. پرسش این است که چنانچه امروز او همچنان در مقام ریاست جمهوری بود، دلواپسان اسلام فریاد وااسلامشان باز در اصفهان به آسمان میرفت؟ یقیناً نه، چون قضیّه واقعاً نه اسلام بلکه اثرات دردِ از دست دادن مناصب قدرت و منابع مکنت و تلاش برای تخریب دارندگان فعلیِ آن مناصب و آن منابع است. قرائن نشان میدهد که دلواپسان امروزِ اسلام همان ناسیونالیستهای مصلحتی هستند که چند سال قبل، به اقتضای شرایط زمان، به فکر تاریخ و فرهنگ ایران باستان افتادند و به ناگاه کورش و داریوش برایشان عزیز شدند!
منِ کوچکترین بندۀ خدا که رگ و ریشهام متعلّق به شمسآباد اصفهان است و همیشه نگران عزّت و آبروی زادگاهم هستم، چه از آنهایی که زاده و پروردۀ این خاک گوهرخیزند و چه از آنهایی که در دهههای اخیر در آنجا رحل اقامت انداختهاند، در کمال احترام و فروتنی میخواهم که ابزارِ دست معدودی فرصت طلبِ «نان به نرخِ روز بخور» نشوند و اجازه ندهند احساسات خالصانۀ دینی آنان به خدمت اغراض سیاسی و شخصیِ کسانی که دغدغۀ نام و اعتبار تاریخی و فرهنگی-هنری اصفهان را ندارند، گرفته شود. متأسفانه بعضی از نقاط تیره در تاریخ اصفهان به نام دین بر پیشانی آن نقش بسته است؛ اجازه ندهیم مشابه آن رویدادها تکرار شود. وضعیت حسّاس فعلی ایران مقتضیِ خویشتنداری، آرامش، همدلی، همراهی و همکاری، تألیف قلوب و کنار گذاردن امیال شخصی و خواستههای حقیر سیاسی است. به گرفتاریهای واقعیِ حال کشور و به اعتلایِ آیندۀ آن بیندیشیم. ما به حدّ کافی بدخواه بیگانه داریم؛ انصاف نیست که در داخل نیز به جان هم بیفتیم و آب به آسیاب دشمن بریزیم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. نگارش این متن به روزهای پر هیابانگی باز میگردد که قرار بود، با موافقت دولت وقت، جنازۀ ریچارد فرای، ایرانشناس و ایراندوست راستین را در کنار زایندهرود به خاک بسپارند، اما فریادهای مخالفت و نفرت بعضی ناآگاه مانع تحقق این خواستۀ فرای شد. نوشتۀ حاضر- ده سال پیش- روز دوم خرداد ۱۳۹۳ در سایت مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی و اندک زمانی بعد، در مجلۀ ایرانشناسی (زمستان 1393، سال بیست و ششم، شماره 26) باز نشر شد. نگارنده نشر مجدد این رنجنامه را (با مقداری اضافات و مختصر تغییراتی) بدان سبب بایسته دانست که باز به یاد دوستداران اهل اصفهان بیاورد که حادثۀ ممانعت از اجابت وصیت کسی که تنها گناهش صَرفِ عمر عزیز در بازنمودن زوایایِ پوشیدۀ تاریخ و فرهنگ ایران بوده، هرگز شایستۀ اصفهانِ سرفراز و مشهور به نصف جهان نبوده و نیست. فرهیختگان دنیای امروز از دیار فرهنگپرور و هنرآفرینی چون اصفهان بیش از اینها انتظار دارند.
2. Richard Nelson Frye
3. Annemarie Schimmel (d. 2003)
4. Arthor Upham Pope (d. 1969)
5. Phills Akeman (d. 1977)