
دیرزمانی از آشنایی من با هفتهنامه وزین امرداد به مدیر مسوولی و سردبیری استاد ارجمند بابک سلامتی میگذرد، در امرداد بسیار از زندهیاد پورداود خواندم، از جنگلهای هیرکانی، از آثار باستانی در معرض خطر و بسیار از شاهنامه و هر آنچه که هر ایرانی دلسوزی دل در گرو مهر آن دارد. بابک سلامتی علاوه بر کوشش درخور و ستودنی امرداد، شاهنامهپژوه نیز هست و این روزها که آموزشها مجازی شده است، نشستهای شاهنامهپژوهی را در فضای مجازی به آدرس www.doordis.ir پی گرفته است. با ایشان در این خصوص به گفتوگو نشستهایم. مهر بورزید و با ما همراه باشید.
استاد لطفا شرحی از فعالیتهای علمی و ادبی خودتان بفرمایید.
با درود به پیشگاه خوانندگان و همکاران خوب رسانهای در ماهنامهی وزین رهآورد مهر، از چندین سال پیش در بنیاد فرهنگی جمشید نشستهای خوانش و بررسی شاهنامه را آغاز کردم که تا پیش از همهگیری کرونا ادامه یافت و پس از آن با درنگی چند ماهه در فضای مجازی نشستها را از آغاز شاهنامه از سر گرفتیم. همزمان در دانشکدهی مدیریت و اقتصاد دانشگاه علامهطباطبایی نیز نشستهای شاهنامهشناسی را آغاز کردیم که دو سال ادامه یافت. سخنرانی در برنامههایی در بزرگداشت فردوسی در فرهنگسرای ابنسینا، فرهنگسرای فناوری ارتباطات، برج میلاد، پالیز فرهنگ و فرزانگی در کاشان و… نیز انجام دادهام.
شاهنامه یکی از آثار برجستهی ادبی کشور ماست و فردوسی بزرگ با خلق شاهنامه به نوعی زبان و فرهنگ ایران را نجات بخشیده، استاد شما علاوه بر مدیر مسوولی امرداد که دغدغههای فرهنگی و تاریخی بسیاری را از زبان هر ایرانی بیان میکند، نشستهای شاهنامهپژوهی برگزار میفرمایید، لطفا بفرمایید این نشستها از چه زمانی آغاز شده و با چه هدفی برگزار میشود؟
نشستهای شاهنامهپژوهی از دو دهه پیش در سال 1379 خورشیدی آغاز شد. در آن سالها کشش به شناخت شاهنامه و فردوسی بسیار کمتر از امروز بود. خوشبختانه در درازای این دو دهه گرایش هممیهنان به ریشههای فرهنگی و ملی خود افزایش یافته است. شاهنامهخوانان و نقالان پرشمار و کمسال در جایجای میهن بر خوان گستردهی نامهی باستان نشستهاند، میآموزند و میآموزانند! این مایهی امیدواری برای دستیابی به فردای بهتر برای ایران گرامی است.
اما ما در نشستهای شاهنامهپژوهی میکوشیم به چند جستار دیگر نیز بپردازیم. نخست دربارهی انگیزهی فردوسی بزرگ در سرودن شاهنامه اندیشه میکنیم. چه انگیزه و آرمانی یک ایرانی پاکسرشت را وا میدارد تا سی سال رنج بکشد و دارایی و عمر شیرین خود را بر سر آن بگذارد. پاسخ فردوسی را در این میان میدانیم آن جا که میفرماید:
کسی کو شود زیر نخل بلند / همان سایه زو بازدارد گزند
توانم مگر پایگه ساختن / بر شاخ آن سرو سایه فکن
نخل هم به معنی درخت خرما است و هم عماری و تابوت. به گمانم فردوسی آن را نماد فرهنگ تازی میداند در برابر سرو که نمادی از فرهنگ ایرانی است. در آن روزها که ترکان غزنوی از یک سو و سپاه خلیفه از دیگر سو پهنهی پاک سرزمینمان را لگدکوب خشم و ستم خویش کرده بودند، پیوستن به خلیفه، کرانهی امنی در آن دریای توفانی به شمار میآمد و سایهی آن درخت نخل، گزند را از پیوستگان دور میداشت. فردوسی با سرودن شاهنامه بر آن بود تا فرهنگ و هویت ایرانی را بیآنکه از بیگانگان یاری بجوید، از آن پیچ پرخطر بگذراند و پایگاه پایندهای بر شاخهی ستبر آن سرو سایهفکن بر پا سازد. اما این همهی آرمان فردوسی در رنج سی سالهاش نیست، در همین بند آنجا که کوشش سپهسالار خراسان را در گردآوردن موبدان برای بازسازی خداینامه ارج میگذارد، چنین ادامه میدهد:
ز هر کشوری موبدی سالخْوَرد / بیاورد و این نامه را گرد کرد
بپرسیدشان از کیان جهان / وزان نامداران و فرخ مهان
که گیتی به آغاز چون داشتند / که ایدون به ما خوار بگذاشتند
چگونه سر آمد به نیک اختری / بر ایشان همه روز کندآوری
از این چهار بیت پیداست که نگاه فردوسی و پیشینان او که کار بزرگ پیریزی سرایش شاهنامه را انجام دادهاند تنها بازخوانی گذشته نبوده بلکه میخواستهاند گذشته را بخوانند تا بتوانند نقشهی گنجی برای رسیدن به آیندهای نیک برای ایران بر جای گذارند. چگونه آن روزگار بزرگی و فرزانگی به این خواری و خموشی فروغلتیده است و چه باید کرد تا دوباره به آن فر و شکوه گذشته دست یافت؟ فردوسی پاسخ این پرسش را به شیوایی و شیرینی، داستانوار سروده و برای ما برجای گذاشته اما سخنش را بیپرده نگفته است، از استوره بهره گرفته و رازگونه و رمزگذارده به چکامه آورده تا هر کس و ناکسی آن را درنیابد و آن دُر نایاب را تباه نسازد. به گمانم این ارزشمندترین دستاورد شاهنامه است و هر پژوهندهای باید پیوسته در شاهنامه به دنبال این نقشهی گنج باشد. آرمان ما از خواندن شاهنامه، رمزیابی و رازگشایی از سخن فردوسی است. برای رسیدن به این آرمان باید پیوسته این پرسش را پیش چشم داشته باشیم که چرا فردوسی این داستان را بازگفته است؟ داستانها را با دانش بخوانیم و دربارهی آن اندیشه کنیم. اینکه برخی شاهنامه را تنها داستان میدانند یا افسانه میخوانند، بزرگترین لغزشی است که در راه شناخت شاهنامه میتوانیم به آن دچار شویم. با اینکه سخنور توس پرهیزمان داده که:
تو این را دروغ و فسانه مدان / به یکسان روش در زمانه مخوان
از او هر چه اندر خورد با خرد / دگر بر ره رمز و معنی برد
دریغ است شاهنامه را دروغ و فسانه بدانیم یا تنها در ظرف زمانی گذشته ببینیم و به دنبال گشودن رمز و راز آن و نگاه امروزی به آن نباشیم!
استاد لطفا بفرمایید شاهنامهپژوهی چه گسترهای را شامل میشود و از نظر شما تا امروز چه فراز و فرودهایی را پشت سر گذاشته است؟
به گمان من شاهنامهپژوهی برابر با ایرانپژوهی است. شاهنامه آیینهی تمامنمایی است از فرهنگ، تاریخ و استوره که زمانی چند هزار ساله را پیش روی ما گذاشته است. بنابراین برای شاهنامهپژوهی به چندین دانش نیاز داریم. از آنجا که شاهنامه بخش بزرگی از استورههای ما را در بر دارد نخست باید با استورهشناسی آشنا بود. استورهها یک هستهی تاریخی دارند و یک پوشش فرهنگی. یعنی یک رخداد تاریخی در درازای هزارهها سینه به سینه انتقال یافته تا به ما رسیده است. در این انتقال فرهنگ مردم، خواستها و آرزوهای همگانی آنان را برکشیده و با آن آمیخته است، از این رو شناخت استورهها دستمایهی ارزشمندی برای شناخت فرهنگ و تاریخ ملتهاست. بنابراین برای شاهنامهپژوهی نه تنها بایسته است استورههای ایرانی را بدانیم بلکه بهتر است استورهی دیگر کشورها را نیز بشناسیم.
دانش دیگر، جغرافیا است، در شاهنامه نام شهرها، کوهها و رودهای بسیاری آورده شده است که برای فهم بهتر داستان نیازمند آگاهی از جایگاه کنونی آنها هستیم. گاهی از این نامها هیچ چیز بر جای نمانده است، یا دستکم هیچ گزارش دیگر یا شناختی از آن نداریم، اینجاست که به دانش تاریخ و باستانشناسی نیز نیاز پیدا میکنیم. شاهنامه گزارشهایی را به دست میدهد که گاهی تاریخ اصلا سراغ آن نرفته است. باستانشناسی بیش از هر دانشی در شاهنامهپژوهی نادیده گرفته شده است. شوربختانه ما وارون دیگر کشورها که با نگاه به استورههایشان و یاری جستن از باستانشناسان در پی تاریخیابی و تاریخسازی هستند، به داشتههایمان ارج و ارزش نمیگذاریم و به چشم خواری به آن مینگریم. کشورهایی چون مصر، چین، یونان، ایتالیا و حتا همسایهی خودمان کشور ترکیه، پیدرپی متنهای کهن را میکاوند تا باستانشناسان را به دنبال یافتن اثری از مکان یا رخداد گزارش شده در متن به کار بگمارند اما ما گنجینهای از این همه مکان و رخداد استورهای در شاهنامه داریم و دریغ که آن را شعر و داستان و افسانه میپنداریم!
جامعهشناسی و مردمشناسی نیز در پیمودن راه شاهنامه به کار میآیند. ستارهشناسی ایرانی که از آن کمتر میدانیم و به گمان میآید که همانند یوزپلنگ ایرانی رو به انقراض است نیز بسیار در شاهنامه کاربرد دارد و دانستن آن به کار میآید. همهی اینها که گردهم آمد باید شاهنامه را یک آفرینش ادبی دانست، آشنایی با آرایهها و صنایع ادبی برای خواندن و فهم بهتر شاهنامه بایسته است. دانستن همهی این دانشها کار شاهنامهپژوهی را دشوار مینمایاند اما با بهرهگیری از پژوهش استادان و رنجی که شاهنامهشناسان در گذشته بردهاند میتوان بیترس و بیم پای در راه گذاشت و راه را آغاز کرد. بهویژه در دو دههی گذشته ورود پژوهندگان با تخصصهای ریاضی، فیزیک و علوم مهندسی و پزشکی دریچههای بسیاری را در شاهنامه گشوده و پردهها از دانش پیشینیان برگرفته است.
جایگاه شاهنامه و فردوسی در مقایسه با دیگر سرایندگان ایرانی کجاست؟
یکی از برجستهترین ویژگیهای فرهنگی کشور ما ادبیات است. اگر بگوییم ایران ما بر چکاد ادبیات کهن جهان ایستاده است سخنی گزافه یا خودپسندانه نگفتهایم. در کنار بزرگان و نامدارانی چون حافظ، سعدی، نظامی، جامی، رودکی و… به گمانم فردوسی چند ویژگی دارد که کار او را سوا از دیگران مینماید. نخست اینکه او یک آرمان ملی برای سرایش شاهنامه دارد. همانگونه که در پرسش پیش هم عرض کردم، 30 سال عمر و دارایی خود را به کار گرفته تا زبان و هویت و ریشهی ایرانی را برای سدهها و حتا هزارهها بیمه کند. با اینکه زیبایی ادبی بیمانندی در بیتهای شاهنامه میبینیم، اما او زمان نداشته تا چشمبهراه شکوفایی ذوق و قریحهی شعریاش بماند تا مثلا داستان زال و رودابه را بسراید. خود را بایستهی امانتداری میدانسته آنچنان که میگوید:
گر از داستان یک سخن کم بدی / روان مرا جای ماتم بدی
پس ناچار بوده گزارشها را بیدرنگ پس از شنیدن به نظم درآورد تا سخنی ناگفته نماند. بنابراین میتوان گفت که دربارهی یک ابرشاعر سخن میگوییم.
دومین ویژگی فردوسی این است که او نوک پیکان یک کار گروهی است. چندتن از این گروه در شاهنامه نام برده یا به آنان اشاره شده است. پیش از او سپهسالار خراسان خداینامه را گردآورده و شاهنامه منصور که یکی از منابع فردوسی در راه سرایش شاهنامه بوده را فراهم کرده است. سپس دقیقی به سرایش شاهنامه دست یازیده. اما بخت با او یار نبود و در میان کار به دست غلام خود کشته شد. درفش دقیقی چندی بر زمین ماند اما فردوسی و یارانش به دنبال خداینامه بودند تا کار دقیقی را از نو پی بگیرند تا اینکه امیرک منصور آن را مییابد و به خداوندگار سخن پارسی میسپارد. در آغاز امیرک منصور به فردوسی امید میدهد و از او پشتیبانی شایانی میکند. اما شوربختانه دست روزگار او را برمیچیند و فردوسی بییار و پشتیبان تنها میماند.
ویژگی دیگر شاهنامه این است که این کتاب با گذشت بیش از هزار سال از زمان سرایش آن هنوز به آسانی فهمیده میشود. این ویژگی شگرفی است. برای نمونه انگلیسیها با گذشت نزدیک به 450 سال از روزگار شکسپیر برای فهم آثار او نیازمند ترجمهی آنها هستند. اما ما هنوز شاهنامه را میفهمیم و از آن بهره میگیریم. گروهی بر این باورند که فهم شاهنامه از این روست که زبان فارسی دگرگون نشده و مرده است. اما این سخن درست نیست، نمونههای دیگری در ادبیات فارسی هست که حتا استادان دانشگاه بدون راهنما به خوانش و فهم آن توانا نیستند. مانند گزارش حسنک وزیر که بسیار از زبان امروز ما دور و غیرقابل فهم است. اینکه ما شاهنامه را با گذشت یک هزاره میفهمیم از آن روست که این کتاب ستون زبان فارسی است. نه تنها در ایران که در کشورهای حوزهی فرهنگ ایرانی و زبان پارسی منبع بیچون و چرایی برای بررسی واژگان و گزینش نام برای نوزادان است. حتا گفته شده در رژیم گذشته برای برابرنهاد ایرانی درجههای نظامی ارتش از شاهنامه بهره برده شده است.
نکتهی دیگر اینکه کسی نمیداند فردوسی برای سرایش شاهنامه چه خون دلی خورده است! گزارشی دربارهی انوره دو بالزاک، نویسندهی نامدار فرانسوی هست که در آن آمده این نویسنده پس از مرگِ یکی از شخصیتهای رمانش چندین روز به گریه و زاری دچار بوده هر کس از او علت را میپرسیده پاسخ میشنیده که مادام ژولیت داستانم مرد. همواره هنرمند با اثری که میآفریند پیوندی جانی و ناگسستنی دارد. چگونه فردوسی با این سوز و گداز، مرگ بزرگانی چون ایرج، سهراب، سیاوش، رستم، اسفندیار، فرود، و… را گزارش کرده و تاب آورده است؟! امروز اگر دهها بار هر یک از این داستانها را بخوانیم باز هم نمیتوانیم اشکها را بر چشمها نگاه داشته و بر جبین روانه نسازیم! فردوسی چه خونِدلی خورده هنگامی که این سوگوارهها را سروده است؟ بیهوده نیست که برتلس، خاورشناس روس گفته است: «فردوسی شاهنامه را با خون دل سرود از این رو در دلهای ایرانیان جای گرفت.» یا در جایی دیگر میگوید: «شاهنامهی فردوسی کتابی است که هیچ ملتی همانند آن را ندارد و فردوسی یکی از نایابترین گوهرهای ادبیات جهان را آفریده است». از همین رو میتوان گفت فردوسی با دیگر شاعران بزرگ ایرانی، تفاوت اساسی دارد.
برگزاری چنین نشستهایی تا چه حد میتواند در راستای هدف فردوسی بزرگ به پاسبانی از زبان و فرهنگ ایران کمک کند؟
به گمانم برگزاری این نشستها هر چند بسیار فرخنده و نیکوست اما بایسته است شاهنامهخوانی به خانههای مردم راه یابد. خانوادهها در کنار هم داستانهای شاهنامه را بخوانند و به گفتوگو دربارهی پرسشهای بنیادینی که پیشتر عرض کردم بپردازند. این کار در آغاز راه دشوار است. اما رفتهرفته با یاری گرفتن از پژوهشهای استادان و شاهنامهشناسان، آسانتر شده و شادیآور و امیدبخش میشود.
استاد جشن سده یکی از جشنهای کهن ایران زمین است که در بهمن ماه برگزار میشود، فردوسی انوشهروان جشن سده را به هوشنگ نسبت میدهد، لطفا در مورد جشن سده از دیدگاه فردوسی بزرگ برایمان بفرمایید.
جشن سده یکی از رخدادهای نازشخیزی است که شاهنامه به گزارش آن پرداخته است. نازشخیز از این رو که سده، جشن آغاز تمدن است. این جشن از آن رو بر پا میشود که هوشنگ میفهمد چگونه میتوان آتش را روشن کرد و اینگونه آتش به خدمت انسان در میآید. برای روشنایی، گرما، پخت و پز و از همه ارزشمندتر ذوب فلزات و ابزارسازی، آتش به کار گرفته میشود و اینگونه کشاورزی و یکجانشینی مردمان آغاز و تمدن زاده میشود.
این که در گوشهای از این سرزمین کهن، پیشینیان ما توانستهاند به راز روشن کردن آتش پی ببرند و از آن بهره گیرند، به راستی میتواند مایهی نازش و بالش باشد. برخی میگویند این یک خیال خام نژادپرستانه است! برای پاسخ به این سخن بایسته است آنان را به پژوهشهای تاریخی و باستانشناسانهی پژوهشگران غیروابسته فرابخوانیم. به گمانم کتاب 13 جلدی تاریخ تمدن برای پاسخ بسنده باشد. نویسندهی این مجموعه ویل دورانت آمریکایی است که با همسرش به نگارش آن پرداخته است. در این کتاب به روشنی گفته میشود که تمدن ایران پدیدآورندهی شیوههای آبیاری و کشاورزی شگفتآوری بوده و تاثیر ژرفی بر تمدنهای همسایه نیز گذاشته است.
شوربختانه در برابر کسانی که دربارهی گذشتهی ایران به غلو و بزرگنمایی میپردازند برخی از ما ایرانیان دچار بیماری خود کوچکبینی شدهایم. هر چه از شکوه گذشته میشنویم را با برچسب نژادپرستی، خوار میکنیم. به گمانم آرمان فردوسی از سرایش این بخش شاهنامه اشاره به همین گفتار است. ما باید به خودباوری درست و منصفانه برسیم. باید ارج و ارزش گذشته را بدانیم برای حالمان اندیشه کنیم و برای آیندهای بهتر بکوشیم. در این راه از نژادستیزی که جهان را به سوی جنگ و نابودی میبرد و در شاهنامه هم نکوهش شده بپرهیزیم. اینگونه میتوانیم جهان را به سوی پیشرفت و آبادانی ببریم. کاری که چندین هزاره سرافرازانه انجام دادهایم.
در بیان برخی از مورخان، سده جشن کشف آتش است، لطفا در این خصوص و در خصوص اهمیت آتش در آیین زرتشتی توضیح بفرمایید.
آتش در آیین زرتشتی در کنار سه آخشیج یا عنصر دیگر (آب، هوا، خاک) ارزشمند شمرده شده و بایستهی نگاهبانی و پاکداشت است. در آتشکدهها همواره این چهار آخشیج گردِ هم بودند. هوا و خاک همیشه هستند از همین رو آتشکدهها را در کنار آبگیرها یا حوضهای بزرگ میساختند تا اصل گرامیداشت چهار آخشیج به جا آورده شود.
در روزگار کهن و پیش از به پیامبری رسیدن اشوزرتشت از آنجایی که مواد آتشزنه چون کبریت یا فندک در دسترس نبود برای روشن کردن اجاق خانهها یا روشنایی، ناچار به روشن نگاه داشتن آتش بودند. آتش برای روشن ماندن نیازمند پرستاری و نگاهبانی بود از اینرو جایگاهی را برای نگاهبانی از آتش در مرکز شهرها میساختند تا دسترسی همهی مردم به آن آسان باشد. با برانگیخته شدن اشوزرتشت این کاربرد آتشکدهها پررنگتر شد. نور و روشنایی پرستش سوی زرتشتیان است و بایسته است نیایشهای روزانهی خود را به سوی نور طبیعی مانند نور خورشید بخوانند. از آنجا که نور طبیعی همیشه در دسترس نیست، آتشکدهها که پیش از اشوزرتشت کارکردی اجتماعی داشتند، کارکرد دینی نیز یافتند.
برای زنده نگه داشتن این جشنهای کهن که یادگار نیاکان خردمند ماست، هر ایرانی چه وظیفهای دارد؟
به گمانم بایسته است ریشههای فرهنگ ایرانی بازشناسی شوند. جشنهای ملی و بومی کارکردهای بسیاری دارند که تنها یکی از آنها شادیافزایی است. شایسته است که هر ایرانی فرهنگ نیاکانی خود را بشناسد و آن را به فرزندان خود بشناساند. هر ملتی به فرهنگش شناخته میشود و شاهرگ فرهنگ ما جشنهایمان بودهاند. مباد که آنها را کمارزش بینگاریم.
و سخن آخر:
در پایان امیدوارم فرزندان ایران ارج و ارزش میهن مادری خویش را بدانند. سرزمین ما بیش از هر زمان به یاری همهی فرزندانش بهویژه نخبگان و فرزانگان نیاز دارد. درست است که روزگار خوبی نداریم و گرفتاریها و دشواریهای روزانه گریبان بسیاری را گرفته است، اما میهن ما، این پیر پیروز هزارههای سخت دیگر رمقی بر تن ندارد، اگر به یاریاش نشتابیم … اینگونه مباد!
سپاس از حضور سبز شما در نشریه رهآورد مهر. پیروز باشید در راه سبز پیش رو.